۱۳۸۸ اسفند ۲۷, پنجشنبه

ملاحظاتی در بارهء کنفرانس «رهبری» پنج سازمان سیاسی

در شرایطی به استقبال نوروز می رویم که به جرات می توان ادعا نمود که طبقهء کارگر ایران سخت ترین سال را، برای ادامهء حیات خود و خانواده های خود، در پیش دارد. اوضاع سیاسی و اقتصادی کشور همچنان رو به وخامت است. تعطیلی مراکز تولید، احضارها، بیکاری ها، اخراج های دسته جمعی، حقوق های عقب افتاده، دستگیری فعالین کارگری و دیگر مخالفین سیاسی و دگراندیشان، شکنجه، زندان، حتی اعدام و از همهء این تضییقات «کلان»تر تعیین میزان حداقل دستمزد در حدود یک سوم درآمد لازم برای قرار «نه» گرفتن در «فقر» گوشه ای از مشکلات آرتش ده ها میلیونی تولیدکنندگان فاقد سرمایه در ایران را به نمایش می گذارد.

اگر در سال های گذشته؛ که حداقل دستمزد در ایران کمتر از نیمی از خط فقر بود؛ فاقدین سرمایه در برای گذران یک زندگی شرافتمندانهء حداقلی مجبور بودند به جای هشت ساعت در روز در دو شیفت و حدود شانزده ساعت در روز کار نمایند امروز که حداقل دستمزد کمتر از یک سوم خط فقر اعلام گردیده است این اکثریت فاقد سرمایهء جامعهء ایران برای گذران یک زندگی حداقلی شرافتمندانه مجبور است تنها به سه شیفت کار یعنی به جای دو شیفت و شانزده ساعت کار در روز به بیست و چهار ساعت کار در شبانه روز بپردازد!

واقعا حیرت انگیز نیست این همه دشمنی با مردم؟ مردمی که بر دریائی از هیدروکربور، آنهم نه فقط گاز و نه فقط نفت، بلکه هر دو، نشسته اند، در سال بیش از سه صد روز از آسمان آبی و انرژی پاک خورشید بهره مندند، در فلاتی مرتفع می زیند که امکان استفادهء گسترده دائمی از انرژی آب و باد می باشند، بیش از نیمی از جمعیت کشور در زیر خط فقر بسر می برند.

در چنین شرایطی شنبه سیزدهم ماه مارس دو هزار و ده به ابتکار «سازمان اتحاد فدائیان کمونیست»، کنفرانس عمومی در شهر گوتنبرگ سوئد سازمان داده شد. دستور این کنفرانس که از ساعت پانزده الی بیست و سه بین نمایندگان رهبری پنج سازمان (بترتیب الفباء: «حزب کمونیست ایران»، «سازمان اتحاد فدائیان کمونیست»، «سازمان فدائیان خلق ایران-اقلیت»، «سازمان کارگزان انقلابی ایران-کمیتهء مرکزی»، «سازمان هستهء اقلیت») و سایر کمونیست ها ادامه یافت، بحث بر سر سه موضوع «جنبش های اخیر اجتماعی در ایران»، «ارزیابی از روند تحولات در آینده» و «وظایف ما» بود. به ابتکار سازمان اتحاد فدائیان کمونیست این کنفرانس برای استفاده و مشارکت عموم از پالتاک نیز پخش شد و مباحث آن برای استفادهء عموم ضبط گردید.

من ضمن سپاس از این ابتکار عمومی و علنی سازمان اتحاد فدائیان کمونیست برای ایجاد آشنائی و به روز نمودن «جنبش کمونیستی ایران»، به عنوان یکی از فعالین جنبش کمونیستی، که در این پالتاک نیز حضور داشته است، ذکر ملاحضاتی را بی فایده نمی بینم. چه در این روند ناگزیر ِهمگرائی، گریز از کمبود ها ناگزیر نیستند و تنها با پرداختن بهای لازم این کمبود هاست که در آینده بطور آگاهانه از این نقایص گریز خواهیم نمود. من به سهم خود بخشی از آنچه در این نشست به روشنی و با اتفاق عمومی به آنها پرداخته شد را در مختصر ترین شکل در بند های زیر طرح می نمایم و همین جا سایر رفقای حاضر در این اطاق را دعوت به تکمیل این گزارش می نمایم:

1- اوضاع سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایران از هشت ماه پیش دستخوش تحولات بنیادین سیاسی و حتی اجتماعی شده است.

2- این تحولات برگشت ناپذیر می باشند و برغم افت و خیزها در روند تحولات سیاسی، که بر بستر ِناهموار اقتصاد در حال فروپاشی ایران صورت می پذیرد، کماکان در دوران «اعتلا» بسر می بریم.

3- آلترناتیو غیر بورژوائی برای استقرار دولت فاقدین سرمایه به جای نظام جمهوری اسلامی ایران هنوز موجود نیست.

4- ظهور این آلترناتیو «ملی» غیر سرمایه داری؛ اقتدار اکثریت فاقدین سرمایه؛ درگرو ظهور طبقهء کارگر ایران بمثابه گسترده ترین طبقهء جامعهء امروز ایران در حوزهء سیاسی و بتبع آن حمایت اقشار میانی از این پروژهء ملی راه رشد غیرسرمایه داری؛ به رهبری اکثریت فاقد سرمایه در سراسر جامعهء ایران؛ در یک دوران انتقالی می باشد.

5- برای شکلگیری طبقهء کارگر ایران بمثابه یک طبقهء اجتماعی و شرکت او در قدرت سیاسی، طبقهء کارگر ایران به تمامی ابزارهای صنفی و بویژه سازمان سیاسی سراسری خود نیازمند است.

6- کمونیست های ایران محدود به این پنج سازمان، رفقای حاضر در سالن گوتنبرگ و بیش از صد نفر از کمونیست های شرکت کننده در اطاق پالتاک نمی باشد و در تداوم کوشش ها جهت همگرائی، از دیگر نیروها وافراد نیز شایسته است تا جهت مشارکت، دعوت به عمل آید.

این جمعبندی شخصی از خلال بیش از پنج ساعت بررسی تاریخی طویل و گاه تکراری نمایندگان رهبری این سازمان ها بدست آمده است. متاسفانه نمایندگان رهبری این سازمان ها هر یک در زمانی حدود یک ساعت! به بحث های مطول در بارهء نخستین موضوع مورد بحث و گاه بی ارتباط؛ حداقل به دو موضوع بحث از سه موضوع؛ پرداختند. تمامی نمایندگان پنج سازمان در بخش اول «ارزیابی ما از تحولات جاری ایران»، «گیر» فرمودند و متاسفانه به «ارزیابی از اوضاع آیندهء ایران»؛ بویژه امکان و یا عدم امکان بُروز موقعیت انقلابی در ایران؛ و از آن حیاتی تر «وظایف امروز ما» کمتر و یا هیچ «نه» پرداختند!

از سوی دیگر اهداف این کنفرانس از روز نخست نامشخص بود.

- آیا هدف کنفرانس بحث «رهبران» برای اطلاع عموم و بتبع آن دستیابی عموم به نظرات هر یک از این سازمان ها بوده است؟

- آیا هدف از برگزاری این کنفرانس، اطلاع هر یک از این تشکل ها از نظرات عمومی، نسبت به مواضع هریک از سازمان ها و نهایتا جمعبندی این سازمان ها از این نظرات عمومی بوده است؟

- آیا هدف از این کنفرانس برف کوبی، زمینه یابی و نهایتا بستر سازی برای بلوکی از تمامی باورمندان به سوسیالیسم بوده است؟

و یا مجموعه ای از این اهداف. از نظر من بدون روشنائی در هدفی که دنبال می کنیم ساعت ها گفتگو و بحث ما را از دستیابی به حداقل نتایج در زمینهء اهداف فلج می کند. حتی در پایان نشست از طرف برخی آرزو شد که از این دست کنفرانس های برای کنفرانس، باز هم برگزار گردد!

رفقا لازم به تاکید می بینم که حتی بورژوازی هم که پول و وقت و انرژی باد آورده (بخوانید به بهای رنج و خون کارگران) دارد به «کنفرانس برای کنفرانس» دست نمی یازد! لطفا رفقای کمونیست ما به این امر توجه بنمایند که کنفرانس برای کنفرانس از بی معنی ترین مفاهیم و امری غیرکمونیستی است.

با توجه به بحث های تک تک نمایندگان احزاب و فعالین جنبش کمونیستی در این کنفرانس می بینیم که هیچ یک از این عزیزان از آرایش کنونی جنبش کمونیستی جهانی و بویژه جنبش سیاسی طبقهء کارگر ایران «راضی» نمی باشند. این رفقا همه بر این باور بودند که برای پاسخ به نیازهای امروز جامعهء ایران بایستی از این وضع فرا برویم.

برای برون رفت از این وضع بطور عمده دو راه حل د رمقابل ما قرار می گیرد. راه حل نخست تشویق، تحریک و دائما دستتان درد نکند و حتی خواهش و تمنا از سازمان ها و «احزاب» واقعا موجود کمونیستی در جهت کنار گذاشتن اختلافات شان در دوران جنگ سرد، بحث، همگرائی و نهایتا ایجاد «جبههء احزاب» هستیم. هر یک از کمونیست های ایرانی؛ از جمله خود من؛ حداقل بیست سالی است که مشغول تشویق و خواهش و تمنا و انواع تحریکات اعضاء و رهبران این تشکل ها هستیم ولی تا امروز برغم تمامی کوشش های خیراندیشان جنبش کمونیستی، از درون این تشکل ها بجز «انشعاب» و کوچکتر شدن نتیجه ای ببار نیامده است و از قرار نخواهد آمد. من به نوبهء خود شک ندارم که حتی با ادامهء این نوع جلسات نیز تغییری «مثبت» در وضع موجود ایجاد نخواهیم کرد.

راه دوم نیز که سال هاست در دستور «جنبش کمونیستی جهانی» و فعالین ایرانی این جنبش نوین کمونیستی قرار گرفته است شکلگیری یک آلترناتیو سوسیالیستی از پائین در سراسر این دهکدهء کوچک می باشد. این امر مستمر و طولانی و بعبارتی کوششی «تاریخی» می باشد. دانشمندان وطنی ما مدتی به پلمیک های سخیف در مورد این «سوسیالیسم از پائین» پرداختند و در بهترین حالت؛ خیلی صادقانه؛ پرسیدند مگر سوسیالیسم بالا و پائین دارد؟

یکی از همین کمونیست های پر تجربهء وطنی و قبل از انشعاب در سازمان مطبوعش و در دورانی که هنوز در رهبری این سازمان قرار داشت، در مراسم اول ماه مه گوش من را چند ساعتی بکار گرفت که «سوسیالیسم» بالا و پائین ندارد «ما» ؛ ایشان در رهبری آن سازمان و من یک اتم ناچیز در جنبش کمونیستی بین المللی؛ همه روشنفکریم و بالا و پائینی در کار «ما» نیست! امروز که این رفیق پس از اولین و نه آخرین انشعاب در سازمان مطبوعش همچون من ذره کمونیستی در دهکدهء کوچک جهانی بحساب می آید بهتر و راحت تر از گذشته می توانم به او و هم نظرانش که از اندیشهء غیرکمونیستی تعدد «احزاب سیاسی» در درون «جنبش طبقهء کارگر یک کشور» دفاع می کنند به روشنی بگویم که سوسیالیسم از پائین در یک کلام یعنی شکلگیری «سوسیالیسم» در محل، یعنی «حوزه»، یعنی کار مستمر، مداوم رو در رو در حوزه های کمونیستی مخفی در داخل کشور و در حوزه های علنی در خارج از کشور. حوزه هائی که در هر محل بمثابه چتری بر فراز سر سازمان های واقعا موجود؛ که بمثابه ستون های اصلی این بنا تلقی می گردند؛ نه تنها از هر یک از این تشکل های سراسری حمایت خواهد نمود بلکه باعث رشد و گسترش هر یک از این سازمان ها بمثابه نمایندگان قشری از طبقهء کارگر ایران، در هر محل خواهد شد. از نظر من هر بحثی در رابطه با کمونیسم خارج از حوزه های حزبی محلی، جز به تدوین نظرات انحرافی و ایجاد آبشخور برای عمل سکتاریستی منجر نخواهد گردید.

آنچه در این کنفرانس برای شخص من تحیرآور بود نظرات نامرتب برخی از رفقای شرکت کننده در این کنفرانس نسبت به دخالت دادن «چپ» بود. این آشفته فکری در بسیاری از شرکت کنندگان در این کنفرانس نسبت به «چپ» و به عبارت دیگر لزوم «امتزاج ارگانیک» نیروهای کمونیستی با نیروهای غیر پرولتری طبقات میانی،در یک سازمان سیاسی مشاهده می شد. اینجانب به سهم خود در بحث های

«حزب کمونیست ایران افسانه یا واقعیت»

http://www.hafteh.de/?p=1659.

«حزب کمونیست ایران، آرزو یا یک وظیفه»

http://www.rahekargar.net/didgahha/200812/20081226-01-didgahha.htm

«آری من می گویم نه سازمان»

http://www.asre-nou.net/php/view_print_version.php?objnr=5543

«زنده باد اول ماه مه روز همبستگی جهانی کارگران در مبارزه با سرمایه داری و برای آزادی، برابری و عدالت"

http://www.iransos.com/maghaleh/04.09/zendehbad.htm

و « کمونیست ها، بُروز موقعیت انقلابی و انحلال طلبی»

http://www.hafteh.de/?p=8130

به این نکته اشاره کرده ام که وظیفهء مرکزی کمونیست ها مبارزهء ایدئولوژیک بی امان از یک سو در راستای ایجاد سازمان های صنفی مستقل و از سوی دیگر ستاد سیاسی یگانهء رهبری کنندهء طبقهء کارگر یک کشور می باشد. ایجاد یک کارزار دفاعی «چند طبقه ای» و یا ایجاد یک جنبش سیاسی «چند طبقه ای» امور دیگری هستند که انکار ضرورت وجودی آن ها در مبارزه با چنین رژیم قرون وسطائی ناممکن است. اما آیا ایجاد چنین «کارزارهای دفاعی»ا و چنین «جنبش های سیاسی»، نسبت به ایجاد سازمان سیاسی طبقهء کارگر یک کشور از چه اهمیتی برخوردار می باشند؟

آیا در شرایطی که طبقهء کارگر ایران از سازمان های صنفی مستقل سراسری و یگانه سازمان سیاسی سراسری خود هنوز بی بهره است، رفتن به سوی دیگر طبقات و ایجاد جبهه های گوناگون با نمایندگان طبقات میانی باعث نخواهد گردید که این کوشش های ما در صورت بُروز یک موقعیت انقلابی دیگر در ایران، یکبار دیگر طبقهء کارگر ایران را بدنبال جناح های مختلف بورژوازی با پای خود به مسلخ ببرد و همهء کوشش ها و از جان گذشتن های امروز کارگران ایران در فردای خلع ید از نظام جمهوری اسلامی ایران یکپارچه به «حساب» امپریالسیم جهانی در نظام گلوبال این دهکدهء کوچک ریخته شود؟

من رهبران سازمان های شرکت کننده در این کنفرانس، رهبران دیگر سازمان های کمونیستی و سایر کمونیست های جنبش کمونیستی ایران را به تعمق، رد و یا تکمیل پروژهء ممکن «تشکیل حوزه های کمونیستی» همیشه و در همه جا (و اجرائی کردن وظایف حوزه های کمونیستی؛ سازماندهی، آموزش و دخالت اجتماعی، سازماندهی شبکه ای مخفی در داخل و علنی در خارج از کشور) برای برون رفت مثبت از شرایط خطیر امروز ایران دعوت می نمایم. از نظر من سازمان های واقعا موجود (چه رهبری و چه بدنهء آنها) برای مرزبندی همیشگی با فرقه گرائی، کوشش در راه همگرائی کمونیستی و نهایتا ایجاد ارادهء جمعی در جنبش کمونیستی میهنمان موظفند تا از همین امروز، در همه جا، به مثابه ستون هائی در احداث حوزه های محلی کمونیستی (مخفی در زیر تیغ نظام جمهوری اسلامی و علنی در خارج از کشور) بی چون و چرا و بی اما و اگر کوشا باشند. به امید آن روز، نوروزتان پیروز

hadi.mitravi@yahoo.com هادی میتروی، آخرین سه شنبهء سال هشتاد و هشت

۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

جلسه گفت و شنود در اتاق پالتالکی





آزادی زن ، آزادی همگان است
خشونت علیه زنان ، خشونت بر بشریت است

زنان و مردان مبارز برابری خواه و عدالت جو!
۸ مارس روز جهانی زن را به همه زنان و همه کسانی که علیه تبعیض و ستم ، نسبت به زنان ، مبارزه میکنند را تبریک میگوییم . در حمایت از مبارزات قهرمانانه زنان مبارز ایران جهت مبارزه برای نابودی رژیم زن ستیز جمهوری اسلامی ، و در گرامیداشت روز جهانی زن ، همچنین در حمایت و همبستگی با مبارزات زنان ایران در خیزش اجتمایی اخیر مردم ایران, جلسه گفت و شنودی در روز جمعه ۰۵ . ۰۳ .۲۰۱۰ ساعت ۲۰.۰۰ در اتاق پالتالکی فراخوان کمونیستی برگزار خواهد شد .

http://farakhancomonisti.blogspot.com/

farakhancomonisti@yahoo.com

۱۳۸۸ بهمن ۶, سه‌شنبه

کمونیست ها، بُروز موقعیت انقلابی و انحلال طلبی


روند ناتوانی نظام امپریالیستی در پاسخ به نیازهای اولیهء دهکدهء کوچک جهانی، یک یک شهروندان این دهکدهء کوچک را نسبت به آیندهء خود و فرزندان خود بیمناک نموده است.

در چنین روندی است که عنصر آگاه مقدمتا به ریشه های این «نظم» ، سپس به چاره جوئی و نهایتا به «جایگزینی» برای نظم موجود، نظام ظلم و نابرابری می پردازد. نظام جایگزینی که در انسان در محور کائنات قرار خواهد گرفت و از ستم انسان بر انسان از یک سو و «بد» کردن بر مادر همهء ما «زمین»، از سوی دیگر اثری بر جای نخواهد ماند.

آری اینچنین است آیندهء ما و فرزندان ما که در همهء کتاب ها از آن سخن رفته است و همهء اندیشمندان تاریخ بشر فرا رسیدن چنین روزی را؛ در صورت انجام وظایف خویش؛ به بشریت وعده داده اند. وعده ای که روند ناگزیرکنونی تعمیق تضادهای سیستم جهانی نشان از «نه» سر خرمن بودن آن دارد!

روندی که دیر بازی؛ با ظهور انسان؛ آغاز شده است و همهء مصلحین ضمن باور بر آن، فرارسیدن این روز را بشارت داده اند. روندی که با بررسی بی طرفانهء روند «تکامل اجتماعی» بشر، به مثابه یک حقیقت غیر قابل انکار، بصورت فراروئیدن «اختیارمشارکت» از دل «اجبار مالکیت»، بمثابه دفاع از «اصالت انسان» در مقابل «تقدس سرمایه» در دستور همهء مدافعین حقوق «بشر» در مقابل «قدر قدرتی» سرمایه قرار گرفته است.

بر مبنای چنین دستوری برای کار است که من احساس نگرانی شدید می کنم. تا آنجائی که من بیاد می آورم روند رشد، همگرائی و شکوفائی نیروهائی که در ایران پس از دومین جنگ سرمایه داری جهانی سر برآورده بودند با کودتای آمریکائی بیست و هشتم امردادماه، پنجاه و شش سال قبل از امروز، متوقف گردید و از نظر من در شرایطی بسیار خطرناک تر از گذشته این تفرقه و واگرائی در عنصر سیاسی میهن ما مشاهده می شود. به «همت» (می توانید بخوانید: خرید و فروش مزدوران بومی یا به عبارتی «سم داران»!) سازمان های جاسوسی «اجنبی» از یک سو و اشتباهات بزرگ کمونیست ها از سوی دیگر، همچنان صد و اند سالی پس از انقلاب مشروطیت روند تجزیه و در جازدن «نیروها»، در ایجاد یک جبههء مشترک برای برآورده کردن انتظارات جامعهء هفتاد و چند میلیون نفری ایران؛ یا حتی یک سازمان سیاسی سراسری از طبقهء کارگر ایران ؛برغم یک مجولی بودن «معادلهء» ما!؛ جامه عمل نپوشیده است.

روندی که برای رفتن به سوی آینده ای روشن «بایستی» دیگرگون شود. برای دیگرگونی این روند به ناگزیر این روند را بایستی بشناسیم و مشترکا در راه برداشتن موانع در پیش، گام برداریم. در این روند مشکلات کم نیستند؛ کوچک و یا بزرگ، مقطعی و یا تاریخی، کوتاه مدت عارضی و یا دراز مدت جوهری؛ مشکلاتی که شایسته است شناخته شوند و در راه برطرف کردن آنها مشترکا؛ متشکل و منفرد؛ گام برداریم. اما از انجائی که این «طبیعت انسانی» هر روز در کاری است، دشمنان مردم نیز بطور مداوم در راه ما به سنگ اندازی، خاک پاشیدن در چشم و حتی گلوله باران مردم (بنام حفظ امنیت، یا در «جنگ» و یا بوسیلهء قتل دولتی) در اقصاء نقاط جهان ابئی ندارند و در دنیائی که نیش عقرب سرمایه نه از ره کین است، بل اقتضای سود گوئیش این است، شایسته است تا به این معضلات یک به یک بپردازیم و به صورت جهانی، همدل و هم رای به مقابله با این ترفندهای سرمایه داری جهانی و نهایتا «اصلاح» نهائی این نظام «تبعیض» بپردازیم.

برای این عمل مشترک احتیاج به ابزار این عمل مشترک داریم. احتیاج به تشکیلاتی داریم که کوشندگان راه این آیندهء روشن، با استفاده از این همه پیشرفت های علمی و فنی، در ارتباط با یکدیگر قرار گیرند تا با هماهنگی و ارده ای یگانه این مبارزهء «پاک» تاریخی برای برابری و عدالت در کرهء ارض را به پیش بریم. چنین تشکیلات جهانی تنها و تنها با هماهنگی مبارزاتی که در این سو و آن سوی جهان برای برابری و عدالت صورت می پذیرد ممکن خواهد بود. بر ماست که در نخستین گام این راه، دموکرات های میهن خود را در بستری مشترک گرد آوریم. برای همبستر نمودن این مبارزات همسو می بایستی این مبارزات از فردای کودتای بیست و هشتم امردادماه تا امروز ِدر حال «واگرائی» را، حداقل در میهن مان ایران، با صبر و حوصله و بخث و گفتگو؛ بر سر خواسته های صد و اند سالهء مردم سراسر ایران؛ آزادی، استقلال، مساوات و عدالت اجتماعی؛ به همگرائی کشانیم. برای همگرا نمودن این کوشش ها در مقیاس کلان (ملی) می بایستی از نظر من تنها می توانیم این کوشش های دموکراتیک صنفی و سیاسی را در کارزارهای «هم سنخ» عمومی، سازمان دهی کنیم.

خوب اگر آنچه گفته شد منطقی و ناگزیر است تنها مشکل امروز ما، بر سر یک میز قرار دادن این کوشندگان متشکل و غیر متشکل خواهد بود. برای پیشبرد «همگرائی» افراد و تشکل های دموکراتیک، شایسته است تا تک تک ما از یک سو پیشبرد این امر «مقدس» (پاک) و از سوی دیگر سنگ اصلی در مقابل پای خود را بشناسیم. اگر نه، اگر این سنگ جلوی پا را «نه» بینیم و بدرستی ابعاد این مانع را نشناسیم بجای بلند کردن کافی پا و برداشتن گامی بجلو، تنها «کله پا» خواهیم شد و حتی اگر از کله و پا نیفتیم و دو باره برخیزیم با برعدم عبور از این مانع مجددا و مجددا کله پا خواهیم شد!

اما این مانع از نظر من کدام است؟ «انحلال طلبی نوین»!

نئو انحلال طلبی در یک کلام.

اما این نئو انحلال طلبی چیست؟

انحلال طلبی کلاسیک در دوران جنگ سرد، ایجاد «هژمونی» در همه جا و به تعطیل کشاندن تشکل های دموکراتیک (فراطبقاتی) همیشه و در همه جا بود. انحلال طلبی در دوران پس از جنگ سرد و ورود به دوران جنگ گرم، بقیمت قربانی نمودن هزاران هزار کشته در بخش فقیر دهکدهء کوچک جهانی (بخوانید جهان دوم!) امر دیگری است.

امروزه دیگر هر بچهء دبستانی می داند که جهانی دیگر ممکن است. امروز هر نو جوان این دهکدهء کوچک می داند که در کجای دنیا قرار دارد و در سایر نقاط دیگر جهان هر لحظه چه می گذرد. امروز قلب همهء آزادیخواهان و مساوات طلبان این دهکدهء کوچک از اینکه یک زلزلهء هفت و چند دهمی ریشتر صدها هزار کودک، جوان و پیر را از میان مردم این جزیرهء زجر کشیده به قتل می رساند، بسختی بدرد می آید. زلزله ای که صورت بروز در ژاپن شاید «نه» می توانست حتی یک قربانی نیز از ساکنین این جزیرهء درد کشیده در این دهکدهء کوچک بگیرد.

در این دوران دیگر همهء جوانان می دانند که نوشداروی همهء ما؛ برای گام برداشتن در راه این آیندهء ممکن، در سازماندهی و «تشکیلات» است. دیگر حداقل در ایران، من کسی را نمی بینم که ادعا نماید که زدودن این تار عنکبوتی، که جمهوری اسلامی می نامندش، به «تنهائی» میسر می باشد! هم اینجاست که انحلال طلبی بصورت نوینی خود را نشان می دهد. انحلال طلبی به شکلی بسیار پیچیده ای قدم به «بازار» می گذارد، انحلال طلبی با شعارهای سوپر رادیکال، با برخوردهای خشن فردی-خصلتی بجای برخوردهای مضمونی نظری و تازه آنهم بنام دفاع از تشکیلات و حتی « انقلاب »!

بیائید بپذیریم که مبارزه با چنین نئو انحلال طلبی که می تواند حتی با قلب هائی سپید به تپش ادامه می دهد بسیار پیچیده تر از مبارزه با آن انحلال طلبی کلاسیک سودجویانهء امپریالیستی است که با قلب هائی سیاه زهر را در شریان های اجتماعی جاری می نمایند. امروز دیگر ناتوانی امپریالیسم جهانی در سازماندهی این دهکدهء کوچک در تضمین رفاه عمومی و از بین بردن تبعیض بر هیچ کس حتی «خوشبینترین» کارشناسان امپریالیستی پوشیده نیست. امروز که دیگر این نظام در سطح کلان بی آبروست و مزدورانش نیز در سراسر جهان و ایران انگشت نما می باشند، انحلال طلبی با شکل و شمایلی نوین تشکل های دموکراتیک گوناگون و رنگارنگ نوپای مردم ایران تهدید می نمایند. این خطر همه جا و بویژه در هر تند پیچ در کمین ماست. من در زیر به چند نمونهء آشکار و تا امروز شناسائی شدهء این خطر می پردازم. کشف این خطرات و برخورد مناسب در خنثس نمودن این انحرافات از نظر من یکی از وظایف نیروهای کمونیستی؛ برغم متشکل و غیر متشکل بودن آنها؛ است. از نظر من:

امروز اگر کوشش نمائیم تا یک تشکل دفاعی را در جهت تبدیل به یک سازمان سیاسی «هُل» دهیم از نظر من انحلال طلب هستیم و بایستی در مقابل ما مقاومت شود.

امروز اگر یک سازمان سیاسی را به یک مجمع المحافل تبدیل نمائیم این از نظر من انحلال طلبی است و بایستی مسئولین این استحاله مورد مواخذهء عمومی قرار گیرند.

امروز اگر یک سازمان مهندسی شده بر مبنای سانترالیسم دموکراتیک را با زور اکثریت بخواهیم به یک فوروم کارگری-کمونیستی تبدیل نمائیم، از نظر من، باز هم انحلال طلب هستیم.

امروز اگر بخواهیم سازمان دموکراتیک خود را بتنهائی!، آلترناتیو جمهوری اسلامی ایران بنامیم باز هم از نظر من انحلال طلب می باشیم.

امروز آنهائی که در صدد حفظ فرقه های هرمی متشکل از برج عاج نشینان دوران جنگ سرد به این نام و آن نشان و شعارهای پر طمطراق می باشند نیز از همین دسته و از سردمداران انحلال طلبان می باشند.

امروز تعطیل مبارزهء مشترک به هر دلیلی؛ بویژه اخلافات نظری!؛ نوع دیگر و شاید بسیار خطرناکی از همین انحلال طلبی است

این بود شش نمونه در شش وجه، از امر انحلال طلبی که همواره من در این جا و آن جا با آن روبرو هستم. مطمئنا این شش مورد، تمامی موارد انحلال طلبی نوین نمی باشند. همهء کمونیست ها در زندگی روزمره با این امور و امور دیگری از این دست روبرو می باشند اموری که به نظر من سال هاست که همچون موریانه؛ اما گاه بی صدا و گاه با هیاهو؛ مشغول خوردن داربست های تشکل های دموکراتیک از درون می باشد. تقاضای من از آن دسته کمونیست هائی که همچون من با این امر تشکیلاتی؛ «انحلال طلبی»؛ بطور جهانشمول آن دست به گریبان می باشند در فاز پایانی تدارکات ما در آستانهء بروز موقعیت انقلابی در ایران:

یکم: شکستن سکوت و مقاومت در مقابل همهء انواع «قلب» و استحالهء تشکل ها ی دموراتیک موجود؛ برغم صنفی و یا سیاسی و یا اجتماعی بودن؛ آنها ست.

دوم: این مقاومت تنها در کادر مبارزهء نظری متین در افشای تشکل ستیزی این نوع گرایشات و در افشای مقولهء «نفی تشکل های صنفی و سیاسی دموکراتیک واقعا موجود برغم همهء کاستی هایشان» از طرف انحلال طلبان می باشد. نظرات انحلال طلبانه ای که گاه صادقانه و گاه سوداگرانه در زرورق هائی رنگین بسته بندی می شوند و جهت مصرف به کودکان سیاسی «سوپر رادیکال» برای «جهانی بهتر» عرضه می گردند!

سوم: برغم همهء اختلافات در نظر، هر نوع سنگ اندازی در پیشبرد کار مشترک دموکراتیک (فراطبقاتی) و سوسیالیستی (مربوط به شکلگیری مستقل طبقهء کارگر) از نظر من انحلال طلبی به حساب می آید. این انحلال طلبی تنها با کوشش سیاسی-نظری کمونیست ها نه تنها منزوی نمی شود بلکه با کشیدن هر یک از ما به وادی بحث ها ی «کشاف» بی پایان به نتیجه خود همانا «انحلال در عمل» منجر می شود. بر کمونیست هاست که در درون هر تشکیلات دموکراتیک و یا سیاسی، با همکاری مشترک و هماهنگی گستردهء تشکل های هم سنخ در «عمل» مشترک نه تنها این موج خانمانسوز انحلال طلبی خنثی خواهد گردید بلکه تشکل های دموکراتیک هر یک از ما نیز در بستر کار مشترک به رشد و گسترش کم نظیری دست خواهد یافت.

اما در یک کلام و برای ساده تر شدن بحث، امروز روز همگرائی کمونیستی برای ایجاد صف مستقل کارگران ایران است، هر کمونیستی اگر گفتار، نوشتار و کردار خود این مضمون را ارائه ندهد از نظر من انحلال طلب است و کمتر و یا بیشتر؛ به نسبت «توانش»؛ خاک به چشمان طبقهء کارگر ستمدیدهء ایران می پاشد.

موفق باشید.

هادی میتروی، یکشنبه بیست و چهارم ژانویهء دو هزار و ده

hadi.mitravi@yahoo.com

پس از تحریر: از آنجائی که بخاطر ضیق وقت قادر به ویراستاری این متن نیستم از همهء خوانندگان پوزش می خواهم و همچون گذشته از طرق میل قادر به پاسخ در مورد ابهامات و پذیرای نقد شما عزیزان می باشم.

۱۳۸۸ تیر ۱۴, یکشنبه

نبرد برای دموکراسی و ضرورت تشکیل « مجلس موسسان »

نبرد برای دموکراسی
و ضرورت تشکیل «مجلس موسسان»
بهزاد کاظمی
10 تیرماه 1388
شکاف در هیأت حاکمه، پیدایش بحران دیگری در ساختار «جمهوری اسلامی»، و عدم راهکار و راهبرد شفاف در رهبریِ جنبش موسوم به سبزها در مبارزه برای دموکراسی، باردیگر مسئلهی چگونگی دموکراتیزه کردن بنیادین جامعه را در مرکز مباحث مردم قرار داده است. چگونگی استقرار دموکراسی پایدار در ایران امری است که از انقلاب مشروطه تا کنون، محور مسائل و تکالیف جامعهی استبدادزدهی ما بوده و در حافظهی تاریخی مردم نقش بسته است.
باید به یاد داشت که یکی از مهمترین خواسته های مردم در انقلاب 1357 ایران علیه خودکامگی رژیم پادشاهی، و تحقق «آزادی» بود. اما با سلطهی روحانیت شیعه بر جنبش ضداستبدادی شاه، منجر به ارائهی یک طرح مشخص عملی برای استقرار دموکراسی داده نشد و «بهار آزادی» تبدیل به زمستان طولانی خفقان سی ساله شد. بدین سان، مردم ایران از یک فرصت تاریخی که با خون هزاران نفر فراهم شده بود محروم شدند و از مبارزه برای ایجاد گزینهای قانونمند، روشن و دموکراتیک برای رسیدن به آزادیهای سیاسی و مدنی پایدار بازماندند.
در آن دوره یکی از مطالبههایی که به صورت کمرنگ در لابلای برنامهی سیاسی برخی از نیروهای راست و چپ مطرح میشد تشکیل مجلس موسسان بود. اما چرایی ضرورت انتخاب مجلس موسسان دموکراتیک با مانوورهای پیروان آیت الله خمینی/ ملیمذهبی، و دریوزگی یک بخش و اشتباهات متعدد بخش دیگر اپوزیسیون منحرف و فراموش شد. آیت الله خمینی پیش از به قدرت رسیدن، با اکراه و البته در حرف، طرح مجلس موسسان را که از سوی نیروهای ملی/مذهبی ارائه شده بود، پذیرفته بود. اما تجربه نشان داد که او به آن اعتقادی نداشت. آیت الله خمینی باشتاب برای مشروعیت بخشیدن به سلطه روحانیت شیعه، و کنترل و انحراف جنبش تودهای، یک رفراندم به راه انداخت و انتخاب میان دو گزینهی رژیم پادشاهی و جمهوری اسلامی ر ا در برابر مردم گذاشت. متاسفانه این ترفند خمینی هم مورد چالش جدی برخی از نیروهای مهم اپوزسیون قرار نگرفت.
رفراندم برای تعیین برخی سیاستها، سازوکار خوب، معقول و دموکراتیکی است. اما جامعهای که از یک دورهی طولانی سرکوب و خفقان بیرون آمده و امکان بحث و بررسی لازم و کافی پیرامون برنامههای سیاسی گرایشها و تشکلهای متعدد سیاسی را ندارد، چگونه میتواند دربارهی تنها دو شکل حکومتی تصمیم بگیرد؟ به ویژه این که یکی ازاین گزینهها را در مبارزات روزمرهی خود رد کرده بود (سلطنت)، و هیچ اطلاع دقیق و روشنی از محتوای گزینهی دیگر (جمهوری اسلامی) نداشت. افزون براین، اصولا چرا فقط دو نوع حکومت را باید به رفراندم گذاشت؟ آیا مردم جامعهای که قرنها زیر چکمه و نعلین مستبدان زیستهاند، از محتوای شکل و مضمون انواع گوناگون حکومتهای «دمکراتیک» اطلاع کافی دارند؟ اگر رفراندم بر سر تصمیمگیری دربارهی خود «جمهوری اسلامی» باشد، آن وقت این پرسشهای اساسی باقی میماند، نوع حکومت جایگزین چیست؟ و تحت نظارت چه نیروی داخلی یا خارجی این رفراندم برگذار خواهد شد؟ به این نکته باز خواهیم گشت.
بنابراین، کسانی که هم اکنون شعار رفراندم را طرح میکنند توجه لازم به این نقصان مهم سیاسی و تجربه تلخ تاریخی نکردهاند. مردم ایران را نباید منفعل سیاسی کرد. رفراندم مردم را منفعل نگه میدارد. تودههای مردم، میبایست با دخالت و نظارت نمایندگان سازمانها و تشکلهای خود، فرایند دموکراتیکی را طی کنند، و در تجربهی خود بیاموزند که شکل حکومتی و مضمون قانون اساسی برخاسته از برنامههای احزاب و نهادهای سیاسی گوناگون چیست. پس از سپری شدن این دوره است که آنان قادر هستند آزادانه و آگاهانه و براساس شناخت کافی، نوع حکومت و قانون اساسی مورد دلخواه خود را از میان گزینههای گوناگون و براساس یک رفراندم همگانی انتخاب کنند و به اجرا گذارند.
***
آیت الله خمینی به دموکراسی باور نداشت و مجلس خبرگان را به جای مجلس موسسان تحمیل کرد. پرسیدنی است که چرا آیت الله خمینی با این که در آن هنگام از محبوبیت چشمگیری میان تودهی مردم برخودار بود اما از برگذاری مجلس موسسان دموکراتیک میترسید؟ این کاملا روشن بود که برگذاری یک مجلس و شورای «قانون گذار» دموکراتیک و حضور نمایندگان احزاب و نهادهای گوناگون مردم در آن، با تفکر مذهبی خمینی سازگار نبود. آن مجلس میبایست در برابر اذهان و رسانههای عمومی برای بحث پیرامون نوع حکومت، تدوین قانون اساسی و تنظیم روابط و حقوق شهروندان جامعه، تشکیل میشد. این طبیعی بود که اگر این اتفاق میافتاد ترفندهای آیت الله خمینی را برای برقراری استبداد دینی، آشکار میکرد. روحانیت شیعه از این وحشت داشت که محتوای گُنگ و ناروشن جمهوری اسلامی به چالش جدی گرفته شود. البته روحانیت شیعهی پیرامون خمینی به تنهایی قادر به تحمیق مردم نشد. بسیاری از مدعیان دموکراسی که به دور خمینی جمع شده بودند، و پیش از آن، بارها به ضرورت برگذاری مجلس موسسان تاکید کرده بودند نیز سکوت کردند و هیچ اعتراض جدی به تغییر موضع او و یورش به حقوق دموکراتیک مردم نشان نداند.
تجربهی تاریخی در ایران و سایر کشورهایی که قرنها با شیوههای خودکامگی اداره شدهاند، نشان داده است که میزان صحت و سقم گفتار نیروهایی که در این جوامع مدعی دموکراسی هستند، در پیگیریِ امر نهادینه کردن حقوق دموکراتیک و مبارزهی جدی برای تشکیل مجلس موسسان Constitution Assembly* سنجیده میشود. در واقع، مجلس موسسان محور و مرکز مهمترین خواستهای دموکراتیک در جوامع استبدادی است؛ بدون حق تجمع، حق تشکل، حق تحزب، حق بیان، بحث و گفتگو، آزادی مطبوعات و دسترسی احزاب به رسانههای همگانی و... اصولا برگذاری انتخابات آزاد برای تعیین نمایندگان مردم و شرکت در مجلس موسسان و بحث پیرامون تعیین نوع حکومت، نهادینهکردن حقوق شهروندان و تدوین قانون اساسی نوین امکانپذیر نیست. بنابراین، مبارزه برای تشکیل موسسان واقعی، در موقعیت فعلی، به عنوان مهمترین خواست دموکراتیک، از اهمیت خاصی برخوردار است. مردم ایران باید نظرات و برنامههای احزاب و نهادهای گوناگون را بدانند و تجربه کنند و سپس آگاهانه و با آشنایی کامل به نوع حکومت و قانون اساسی، در یک رفراندم سراسری رأی بدهند. بدون سپری شدن چنین فرایند دموکراتیکی، اِشراف و شناخت از هدف، راه کار و برنامهی احزاب و نهادهای سیاسی ناقص و گُنگ باقی خواهند ماند.
پرسیدنی است که آیا در چارچوب قوانین موجود ایران و به شکل قانونی میتوان برای تشکیل مجلس موسسان و جدایی دین از دولت تلاش کرد؟ بیشک، چنین امکانی نیست. نهادهای گوناگون، قضایی و دادگاههای شرع، مقننه و مجریه در اختیار قشر روحانی حاکم است (ولی فقیه، مجلس خبرگان، شورای نگهبان، مجمع تشخیص مصلحت نظام، مجلس شورای اسلامی، سیستم قضایی، صدا و سیما، مطبوعات، سپاه، بسیج و دهها نهاد ریز و درشت موازی دیگر که توسط روحانیون اداره و کنترل میشوند) و به هیچ عنوان اجازهی فراخوان مجلس موسسان دموکراتیک را نخواهند داد. هیات حاکمهی ایران بشدت مستبد هست و کوچکترین مخالفتی را حتی در میان صفوف طرفدار خود تحمل نمیکند. آن عده از کسانی که از مجراهای قدرت دستگاه حاکم برایران به بیرون پرتاب و «لیبرال» شدهاند نیز با این که در گفتار خود از برخی حقوق مدنی حمایت میکنند اما پیگیری لازم را به خرج نمیدهند و تنها در چارچوب مناسبات فعلی و حفظ «حاکمیت روحانیت» خواهان برخی اصلاحات جزیی هستند. بهرحال، تمامی این گرایشهای درون حکومتی، عزم پیگیر، جسارت لازم و برنامهی مناسب برای فرارفتن از روابط موجود را ندارند و در چنگال قدرت حاکم اسیرند. پس بنابراین و بدون تردید در چارچوب مناسبات فعلی و سلطهی «حاکمیت روحانیت»، تحقق دموکراسی (استقرار حاکمیت مردم) و امکان برگذاری مجلس موسسان دموکراتیک وجود نخواهد داشت.
پرسش بعدی این است که ضمانت اجرایی برپایی مجلس موسسان چیست و چگونه تامین میشود؟ چه نیروی اجتماعی از آزادی پوشش، آزادی احزاب، آزادی بیان، آزادی تشکل، آزادی تجمع، آزادی مطبوعات، آزادی انتخابات و سایر حقوق دموکراتیک مراقبت و حفاظت خواهد کرد؟ آیا نیروهای انتظامی، امنیتی و نظامی فعلی ایران میتوانند این وظیفهی خطیر را انجام دهند؟ یا نهادهای بینالملی مانند سازمان ملل، اروپای متحد یا ناتو؟!
گفته شد که تجربه ثابت کرده است که گزینههای «اصلاحگرا»ی درون رژیم نیز به هیچ وجه خواهان تحقق اصل دموکراتیک «جدایی دین از دولت» و چالش جدی علیه «حاکمیت روحانیت» نیستند. آن دسته نیز که به نقد دیکتاتوری فردی ولی فقیه پرداخته اند، گزینهای به جز جمعیکردن دیکتاتوری ولایت فقیه و ادامهی همان نوع حاکمیت را ارائه نمیدهند. پس بنابراین، برای دموکراتیزه کردن واقعی جامعه چاره ای به جز گذار از این مناسبات موجود نیست. از یک سو، میدانیم که در چارچوب مناسبات فعلی ایران امکان برگذاری مجلس موسسان واقعی و دموکراتیک نیست. از سوی دیگر، این را هم میدانیم که این رژیم مستبد، مسند قدرت را به دلخواه رها نخواهد کرد. افزون براین، آگاه هستیم که این نظام متکی به دستگاه سرکوب و خفقان است؛ بدون سپاه پاسداران، بسیج، و نهادهای مسلح امنیتی –انتظامی جورواجور، قدرت دولت مرکزی و روحانیت به مویی بند است، و حیات بدنههای بسیج و سپاه پاسداران نیز به حفظ مناسبات فعلی گره خورده است. بنابراین، منطق مبارزهی پیگیر برای دموکراسی میبایست متکی بر واژگونی این مناسبات و انحلال سپاه پاسداران، بسیج و دیگر نهادهای سرکوب و ارعاب باشد. این تخیل محض و خودفریبی است که آزادی بیان، تجمع، تحزب، تشکل، مطبوعات، و از همه مهمتر انتخابات آزاد برای برپایی مجلس موسسان را بتوان تحت مناسبات فعلی جامعهی ایران تضمین کرد. میدانیم که نیروهای سرکوبگر بسیجی و پاسدار در خیابان ها و پادگان ها مستقر هستند و هر آن امکان دارد که به محل احزاب، تجمعات، مطبوعات، تشکلات و... یورش برده و از برگذاری نشستهای مجلس موسسان جلوگیری کنند. بنابراین، یکی از مهمترین مطالبات برای دموکراتیزهکردن جامعهی ایران، خواست انحلال سپاه پاسدارن و بسیج و دیگر نهادهای سرکوب و ارعاب است.
حال این پرسش اساسی مطرح میشود که چگونه حاکمیت روحانیت برچیده، حاکمیت مردم مستقر و انحلال بسیج و سپاه پاسداران عملی خواهد شد؟ یک راه حل البته ارائه شده است: و آن دخالت نظامی نیروهای سازمان ملل، ناتو یا دولتهای خارجی خواهد بود. بی شک، حاکمیت روحانیت از این راهکار استقبال خواهد کرد! رژیم حاکم، همانند دوران یورش ارتش صدام حسین به ایران، از آن به عنوان «هدیهی آسمانی» یاد خواهد کرد و بر طبل ملیگرایی و بنیادگرایی خواهد کوبید و با «مظلوم» جلوهدادن خود در عرصه ایران و جهان، به توجیه تداوم خفقان و سرکوب مردم خواهد پرداخت. در ضمن، اگر نیروهای خارجی موفق به براندازی رژیم حاکم شوند نیز پیآمد خوشایندی برای مردم ایران و استقرار دموکراسی راستین نخواهد داشت. تجربهی عراق و افغانستان نشان داده است که نه تنها دموکراسی در چنین جوامعی مستقر نخواهد شد بلکه کل حیات اجتماعی را در اعماق آشوب و توحش فرو خواهد بُرد. افزون براین، هر لحظه امکان این هست که دولتها و نیروهای اشغالگر خارجی براساس منافع خود به معامله با همان نیروهای ارتجاعی مذهبی و شبه فاشیستی بپردازند که از قدرت رانده شدهاند. مصالحهی آمریکا با شبه فاشیستهای بعثی و بنیادگرایان شیعه مذهب در عراق، و معاملهی نیروهای ناتو با طالبان در پاکستان و افغانستان بیانگر چنین احتمال خطرناکی است. بهرحال، ثابت شده است که «سازمان ملل متحد» و «ناتو» تنها ابزاری برای پیشبرد سیاستهای دولتهای بزرگ هستند. همان دولتهایی که به اسم دفاع از «دموکراسی» و حمایت از منافع «جهان آزاد» در ایران، شیلی، آرژانتین، برزیل، اندونزی، یوگوسلاوی سابق، ترکیه، گرجستان، عراق، پاکستان و دهها کشور دیگر توطئه کرده و کودتا به راه انداختهاند.
پس پرسیدنی است که با چه نیروی اجتماعی حاکمیت روحانیت ملغا، انحلال سپاه و بسیج عملی و حاکمیت مردم مستقر میشود و با اتکا به چه سازوکاری می توان برپایی انتخابات آزاد و تعیین نمایندگان برای شرکت در مجلس موسسان را فراهم و به مرحلهی اجرا گذاشت؟ پاسخ این پرسش چندان پیچیده نیست: همان نیروهایی که حاکمیت روحانیت را با سازماندهی خودگردان اعتراضها، راهپیماییها و نبردهای خیابانی، کمیتههای اعتصاب کارخانهها، ادارهها، و شوراهای کارگری و دهقانی، سازمانهای مستقل زنان، دانشجویان، جوانان، سربازان، انجمنهای صنفی پیشهوران و... به زیر میکشند، بی شک قادر هستند تا آزادی بیان، آزادی پوشش، آزادی تحزب، آزادی تجمع، آزادی تشکل، آزادی مطبوعات و سایر حقوق دموکراتیک را تضمین کنند.
دموکراسی یعنی حاکمیت مردم. حاکمیت مردم یعنی تغییر بنیادین توازن قوای اجتماعی، سیاسی و طبقاتی به نفع ارادهی عموم مردم. دموکراسی واقعی به مفهوم بازتاب نظرها، تصمیمها و اجرای ارادهی جمعی مردم در انجمنها و تشکلهای محلی، مدنی، صنفی، قضایی، سیاسی، فرهنگی، طبقاتی، اجتماعی، قومی و ملی است. بی شک، این نهادهای خودسازمانده مردمی هستند که میتوانند سپاه پاسداران و بسیج را متلاشی سازند و پیش زمینهی دموکراتیک برپایی انتخابات آزاد مجلس موسسان را فراهم گردانند.
البته در مقطع فعلی تنها شاهد پیدایش نطفههای ساماندهی مستقل تودهای در سطح شهرها و انجمن های محلی هستیم. اما مبارزه برای دموکراسی به طور مسلم در این نقطه متوقف نخواهد شد. تجربهی انقلاب 1357 نشان داد که در یک فرایند یک ساله، انواع و اقسام تشکل های مردمی از پایین شکل گرفت. واقعیت تاریخی این بود که آنچه که کمر استبداد سلطنتی – پلیسی را شکست، نماز، سینهزنی و فریادهای الله اکبر نبود، بلکه ساماندهی راهپیمایی ها و تشکیل کمیتههای اعتصاب، و به ویژه براه انداختن اعتصاب عمومی چهارماههی کارگران، کارمندان، دانشجویان، دانش آموزان، پیشه وران و عموم مردم بود. اگر اعتراضهای خیابانی به اشکال دیگر مبارزهی مستقیم فرا نروید به طور مسلم این جنبش عظیم تودهای پس از مدتی فرسوده خواهد شد. مبارزه برای دموکراسی نیازمند داشتن چندین راه کار برای حرکت به سوی یک استراتژی روشن دموکراتیک مبتنی بر شراکت تودههای مردم در تعیین سرنوشت خود است. استراتژی برپایی مجلس موسسان بسترساز دموکراتیزهکردن جامعهی ایران است. آن مجلس موسسانی که متکی بر نهادهای خودسازمانده مردمی باشد، پیش زمینهی رسیدن به دموکراسی واقعی را فراهم میآورد.
* توضیح: در فارسی واژهی Assembly را بیشتر مترادف با واژهی مجلس (به مفهوم پارلمان) به کار میبرند. البته یکی از معانی اسمبلی «پارلمان» است. اما واژهی اسمبلی معانی دیگری نیز دارد. در فرهنگ معاصر هزاره انگلیسی – فارسی معادلهای فارسی گوناگونی برای واژهی «اسمبلی» آورده شده است: اجتماع، گردهمایی، تجمع، مجلس، انجمن، مجمع، جمعیت، محفل، مجلس، شورا، قسمت، بخش. بهرحال، واژهی «اسمبلی» اسم عامی است که معانی متعددی دارد و از اسم خاص «پارلمان» فراتر میرود.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۳, چهارشنبه

گزارش نخستین سمینار امضاکنندگان فراخوان کمونیستی

گزارش نخستین سمینار امضاکنندگان فراخوان
برای مداخله­ ی مشترک جهت سامان یابی لایه­ی کمونیست طبقه کارگر
farakhancomonisti@yahoo.com,

در پی انتشار سند «فراخوان کمونیستی» (نوامبر 2008) و پس از مدتی بحث و گفتگوی داخلی، نخستین نشست سراسری کسانی که اعلام کرده بودند که با اهداف و اصول آن سند (ضمیمه است) توافق دارند، برگذار شد. این نشست در روز جهانی کارگر 2009 میلادی با سرود انترناسیونال آغاز به کار کرد و به مدت سه روز ادامه یافت. تنی چند از رفقایی که قادر به حضور در این نشست نبودند از طریق ارتباط اینترنتی در بحث­ ها شرکت داشتند. دو روز نخست این سمینار به بحث پیرامون چند محور مهم مندرج در سند اختصاص یافت. محورهای مورد بحث عبارت بودند از مفهوم بحران جهانی – تاریخی از منظر سوسیالیسم انقلابی، دلایل نقد و گسست از حزب­ها و سازمان­های مدعی سوسیالیسم، رابطه­ی دموکراسی با سوسیالیسم، و مفهوم سوسیالیسم از پایین. این بحث ها ضبط شده اند و در نخستین فرصت به صورت نوشتاری منتشر خواهند شد.
روز سوم سمینار اختصاص یافت به بحث و تبادل نظر پیرامون یافتن راه­کارهای عملی در جهت راه­بُرد امر خودسازماندهی، و هم­زمان، مداخله­ی مشترک سیاسی و نظری برای سامان یابی و همگرایی (کشوری و بین­المللی) لایه­ی کمونیست طبقه کارگر. تجربه چند ماه گذشته نشان داده است که بحث­ها و مداخله­های مشترک آغازین رفقای افغانی، ایرانی و کرد برای تدوین «سند فراخوان کمونیستی»، اهمیت ویژه داشته اند. آن رویکرد انترناسیونالیستی، بی شک به امر همگرایی فراکشوری کارگران یاری خواهد رساند.
در مجموع، بحث­ها به این نتیجه رسید که شرکت­کنندگان در این سمینار به کمونیست­های منفرد و مستقل پیشنهاد می­کنند که به مبارزه برای ایجاد هسته­های مستقل خودسازمانده­ی سوسیالیستی در محل کار و زندگی (به ویژه در واحدهای تولیدی و صنعتی) روی آورده و این امر مهم را در اولویت فعالیت­های خود قرار دهند. چرا که اتخاذ چنین راه­کاری پیش­زمینه­ای خواهد شد تا کمونیست­های منفرد و مستقل از خرده­کاری انفرادی به سوی سامان­یابی اصولی سوسیالیستی گام گذاشته و به تدریج مشترکاً به امر همگرایی پایه­ای این طیف پراکنده­ روی بیاورند. اهمیت این پیشنهاد ناشی از این امر مهم است که هنوز هسته­های مستقل کمونیسم انقلابی، به عنوان پیش شرط سامان­یافته­ی راه­بُرد «سوسیالیسم از پایین» در واحدهای تولیدی و صنعتی (دستکم در افغانستان، کردستان عراق و ایران سراغ نداریم؛ با توجه به این که در مورد مشخص ایران، بخش قابل توجهی از نیروی کار شامل کارگران افغانی­تبار است) سامان نیافته و مستقر نشده است. بی­شک، بدون سامان­یابی هسته­های سوسیالیستی، همگرایی دموکراتیک و داوطلبانه، و استقرار «سوسیالیسم از پایین» در واحدهای تولیدی و صنعتی، صحبت از مبارزه برای سوسیالیسم انقلابی و کارگری، در حد شعارهای توخالی باقی خواهد ماند.
بدین سان، راه­کار پیشنهادی کوتاه مدت امضا کنندگان سند، مبارزه برای ایجاد هسته­های مستقل و خودسامانده­ در محل کار و زندگی ارزیابی شد. البته چگونگی تنظیم روابط و ضوابط این هسته­های خودسازمانده را از پیش نمی­توان تعیین کرد. بدیهی است که سوسیالیست­هایی که اقدام به ایجاد چنین شکلی از سامان­یابی می­کنند براساس ظرفیت و توان نظری و عملی خود، و امکانات محلی یا بین­المللی که در اختیار دارند، به طور مستقل، نخست روابط سیاسی و مباحثه­ها و مداخله­های خود را با یکدیگر تهیه و تنظیم، و سپس با سایر هسته­های سوسیالیستی مشابه هماهنگ خواهند کرد. از جمله مهم­ترین کارهایی که برای این هسته­های خودسازمانده پیشنهاد شد؛ آغاز مطالعاتِ جمعیِ نظام­مند برای آشنایی با تاریخچه و مفاهیم انقلابی جنبش جهانی کارگری – سوسیالیستی، و مداخله­ی متشکل در امور سیاسی، اجتماعی و نظری در عرصه­ی محلی و منطقه­ای است. افزون براین، چگونگی ایجاد ارتباط با سوسیالیست­های منفرد (و یا محافل مشابه) فعال در سایر کشورها، برای مباحثه و مداخله­ی مشترک، به عنوان مهمترین راه­کار موازی این طیف در عرصه­ی جنبش جهانی کمونیستی ارزیابی شد.
در این راستا، در دوره­ی بعدی کار، امر ترجمه­ی «سند فراخوان کمونیستی» به دیگر زبان­های عمده، و آغاز مباحثه، و در صورت لزوم مداخله­ی مشترک با فعالان منفرد جنبش کمونیستی­ در عرصه­ی جهانی، از اهمیت خاص خودساماندهی سوسیالیسم انقلابی برآورد گردید.
بدین ترتیب، تصمیم گرفته شد که مباحثه­ برای همگرایی با دو گرایش از طیف منفردین کمونیست در عرصه­ی جهانی از اهمیت ویژه برخوردار است: الف- بحث پیرامون همگرایی با هسته­های سوسیالیستی خودسازمانده (و همچنین کمونیست­های منفرد) که با اهداف و اصول کلی مندرج در «سند فراخوان کمونیستی» خود را (البته با حفظ برخی انتقادها) هم­سو و هم­نظر می­دانند. ب- تبادل نظر با کمونیست­های غیرتشکیلاتی و محافل منفردی که به طور جدی تمایل به هم­گرایی و آغاز بحث را نشان می­دهند، اما، در ضمن انتقادهایی اساسی و پرسش­هایی ریشه­ای نیز به مفاهیم، اهداف و اصول منتشر شده در سند فراخوان کمونیستی دارند. این سمینار در روز یکشنبه 3 مه با سرود انترناسیونال به کار خود پایان داد.
بدین سان، از تمام کمونیست­های منفرد دعوت می­شود که مشترکاً در این فرایند هم­گرایی شرکت کنند. برای تنظیم سامان­یابی این کار بزودی به انتشار «بولتن مباحثه­ها و مداخله­های کمونیست­های منفرد» مبادرت خواهد شد.
مه 2009 میلادی

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۱, جمعه

نگاهيء مختصر به « قانون احوال شخصيه اهل تشيع»

بــــادهء بي خـردي پــر شده در شيشهء مـا
نيست جـــز نشه اي اوهام به انديشه اي مـا
ساغـر عقل نگون مانده به خمخانه اي جهل
تاک بي معرفتي ســر زده در بيشه اي مــــا
باقي قايلزاده


قانون «احوال شخصيه اهل تشيع»، که در 10 حمل 1387 به تصويب ولسي جرگه (مجلس نمايندگان) و به تاريخ 4 حوت 1387 به تصويب مشرانو جرگه (مجلس سنا) رسيده بود ؛ به تاريخ 29 حوت 1387 از سوي رئيس جمهور توشيح شد.
از حامديوسف نظري

قرار گفته برخي از اعضاي پارلمان کابل، تصويب قانون «احوال شخصيه اهل تشيع» خيلي عجولانه صورت گرفت و حتي اکثر ماده هاي آن با صداي بلند بخوانش گرفته نشد، يعني اعضاي پارلمان در حالت کري و کوري، قانون را تصويب کردند؛ بدون اينکه از مواد آن اطلاعات دقيق و کافي داشته باشند. همينطور مقام سناي افغانستان هم آنرا پذيرفته و به توشيح آقاي حامد کرزي فرستاد. ايشان هم بدون تأخير امضا کرد.
ذبيح الله مجاهد يکي سخنگويان طالبان، از تصويب قانون «احوال شخصيه اهل تشيع» ابراز خرسندي کرده و همخواني ماده هاي آن را با نظريات رهبران طالبان يک سان دانسته و به همين دليل مورد حمايت قرار داد.
آقاي سيدحسين عالمي بلخي، يکي از اعضاي روحاني شيعه در پارلمان کابل گفت، پيروان مذهب جعفري هميشه از رسيدگي قانوني به مسائل فقي مربوط به احوال شخصيه محروم بودند و مسائل فقهٌ تنها در مساجد و نزد روحانيون حل و فصل ميشد و از نگاه قانوني ضمانت اجرايي نداشت.
چون در قوانين اساسي گذشته افغانستان، فقط فقه حنفي رسميت حقوقي داشت، اما نظر به قانون اساسي جديد احکام و اصول هر دو مذاهب و يا شريعت جعفري و حنفي داراي ضمانت اجراي و رسميت حقوقي دارد. بگفته آقاي بلخي گرچه اختلاف چنداني بين مذاهب جعفري و حنفي وجود ندارد و با تصويب اين قانون « شُبهات » (يعني مثل يا مانند سازي فقه ) به پيروان مذهب حنفي در مورد شيعيان کاهش خواهد يافت.
يعني اين قانون فقهي در 249 ماده ، براي تقريباٌ 25 فيصد جامعه امتياز حقوقي داد تا شريعت جعفري را با ضمانت قانوني اجرا کرده بتواند، که تا به امروز به طور غير رسمي موجود بوده و به شکل غير قانوني در جامعه اجرا مي شد.
تصويب اين قانون، نظر به ماده 130 و 131 قانون اساسي که چنين درج است بوجود آمده:
« ماده يکصدوسي ام ـ محاکم در قضاياي مورد رسيدگي، احکام اين قانون اساسي و ساير قوانين را تطبيق مي کنند. هرگاه براي قضيه يي از قضاياي مورد رسيدگي در قانون اساسي و ساير قوانين، حکمي موجود نباشد، محاکم به پيروي از احکام فقه حنفي و در داخل حدودي که اين قانون اساسي وضع نموده قضيه را به نحوي حل و فضل مي نمايد که عدالت را به بهترين وجه تامين نمايد.
ماده يکصدوسي و يکمـ محاکم براي اهل تشيع، در قضاياي مربوط به احوال شخيصه، احکام مذهب تشيع را مطابق به احکام قانون تطبيق مي نمايند.
در ساير دعاوي نيز اگر در اين قانون اساسي و قوانين ديگر حکمي موجود نباشد و طرفين دعوا از اهل تشيع باشند، محاکم قضيه را مطابق به احکام اين مذهب حل و فصل مينمايد.»
قانون اساسي افغانستان، يک قانون اسلامي است که در يک فضاي عجولانه و با شتاب روي مصلحت ها که در يک جهت آن رهبران جهادي احزاب اسلامي و جنگ سالاران که سال ها خود را علم بردار و سنگ دفاع اسلام را به سينه ميزدند و جهت ديگر آن متحدين بين المللي و قوانين شناخته شده بين الملل، از بطن همان ابزار قرون وسطايي يعني لوي جرگه بوجود آمد.
همينطوريکه مهندسان و معماران اين قانون اساسي چه از ديدگاه ها و خواسته هاي سياسي و اجتماعي متضاد و متناقض بودند، بنابرين قانون اساسي افغانستان هم نمي توانست بهتر از آن باشد. بقول شاعر، «از کوزه همان طراود که در او ست».
توجه شما را به چند ماده قانون اساسي جلب مي کنم.
ماده اول: افغانستان، دولت جمهوري اسلامي، مستقل، واحد و غير قابل تجزيه مي باشد.
ماده دوم: دين افغانستان، دين مقدس اسلام است.
پيروان ساير اديان در اجراي مراسم ديني شان در حدود احکام قانون آزاد مي باشد.
ماده سوم: در افغانستان هيچ قانون نمي تواند نافذ شود که مخالف دين اسلام و ارزشهاي مندرج اين قانون اساسي باشد.
ماده ششم: دولت مکلف به ايجاد يک جامعهء مرفع و مترقي براساس عدالت اجتماعي، حفظ کرامت انساني، حمايت حقوق بشر، تحقق دموکراسي، تامين وحدت ملي برابري بين همه اقوام و قبايل و انکشاف متوازن در همه مناطق کشور مي باشد.
ماده هفتم: دولت منشور ملل متحد، معاهدات بين الدول، ميثاق هاي بين المللي که در افغانستان به آن الحاق نموده و اعلاميه جهاني حقوق بشر را رعايت مي کند.
اگر همينطور به تمام قوانين افغانستان مشاهده و بررسي شود متناقض و نادرست و ضد حق بشر بودنش ظاهر مي گردد.
نخست در ماده اول، نظام سياسي افغانستان اسلامي است که از شريعت اسلام الهام مي گيرد نه از خواسته ها و نياز هاي اجتماعي مردم.
در ماده دوم، دين افغانستان، دين مقدس اسلام است. اولا"، اين جمله از نگاه دستور زبان فارسي درست نيست چون افغانستان جغرافيا است و نمي تواند ديندار باشد. اما مردم يک کشور مي تواند ديندار باشد نه يک جغرافيا.
ماده سوم: در افغانستان هيچ قانون نافذ نيست که در مخالفت با ارزش دين اسلامي باشد.
همينطوريکه در اين ماده اول، دوم، سوم، يکصدوسي و يکصدوسي ويکم قانون اساسي افغانستان مشاهده ميشود، منابع اساسي آن دين اسلام و فقه آن ميباشد و در تناقض با ماده هاي شش و هفت قانون اساسي است .
که در اين دو ماده، دولت خود را مکلف به حقوق بشر و کرامت انساني و عدالت اجتماعي مي داند و متحد به معيار هاي انساني و ارزش هاي آن ميداند و اما در جهت ديگر بپاي توشيح همچو قوانين مي شتابد.
بهرصورت، اين قوانين براي کي و براي چه وضع شده؟
اولاً، تلاشي است تا مردم را بيشتر وادار به تابعيت به احکام و قوانين فقهي نمايد، بجاي قوانين مدني که خواسته و نياز جامعه و مردم است.
ثانياً، نفع که در عقب آن نهفته براي دوکانداران دين است که موجوديت خويش را در پناه دين و شريعت خوبتر و بهتر حفظ کرده مي توانند.
قانون شيعيان افغانستان با قوانين ديگر فرقه هاي اسلامي چه حنفي، شافعي، وهابي و هفتاد فرقه ديگري که از بطن اسلام ناب محمدي زاده شده باهم در جوهر بگفته آقاي عالمي بلخي نماينده روحاني شيعه پارلمان افغانستان کدام فرق ندارد. آنچه فرق در « شبهات » است يعني به رسميت شناخت دوگانگي هاي مذهبيون و اقتدار که از فرقه هاي مذهبي براي رسيدن به جا و جلال خويش هستند.
صادقانه بايد عرض کنم که من تمام اين قانون «احوال شخصيه اهل تشيع» را مطالعه نکردم که بدانم 249 ماده اين قانون از چه بحث دارد و از کدام مجتهدين و منابع فقهي شيعه الهام ميگيرد، چون اين قانون تا به حال از طرف وزارت عدليه نشر و پخش نشده است. اما در رابطه به مسأله زن، احکام مربوط به خانواده در مجموع آنچه در روزنامه ها و جرايده انعکاس يافته، کدام فرق با فرقه هاي ديگر اسلامي ندارد. چون مايه اساسي دين اسلام و قرآن است که بنياد و اساس اين باور از آن بوجود آمده، بي تفاوت که مربوط به کدام فرقه مذهبي سني، شيعه و يا وهابي باشد.
مسايلي چون ارث، سن ازدواج، روابط زناشويي، چند زني اين همه احکام تخطي ناپزير قرآني اند که هيچ قانوني آنرا حذف کرده نمي تواند.

زن و عدالت اجتماعي در دين اسلام چه مفهوم دارد؟

اکثريت آيات قرآن حکايت از آن دارند که زندگي بر طبق يک برنامه از پيش تنظيم شده از سوي الله و تمام اعمال ما الزاماً براساس همين برنامه تنظيم يافته انجام مي گيرد و خواست و مشيت الهي بر تر از خواسته و اراده انسان است. همه چيز، همه امور بشر با مشيت الهي که از قبل تعيين شده صورت مي پزيرد. انسان در هيچ يک از امور زندگي خود، مختار و صاحب رأي و انتخاب نيست. حتي نادانان و گمراهان را الله خواسته که جاهل و گمراه باشند، که در اين ميان اگر عقويت و مجازات و آتش جهنمي براي آدميان در نظر گرفته شده باشد، بي عدالتي است. چون عمل کرد و انديشه انسان از خوب يا بد، به خواست و مشيت الهي بوده و برطبق گفته قرآن، انسان اراده و اختياري در تعيين نحوه اعمال و افعال و حتي افکار و انديشه خود ندارد.
در اينجا چند آيت و حديث ذکر مي کنم تا ديده شود هفتاد وسه فرقه، آنچه را به پيروان خود تبليغ و ترويج ميکنند، از کجا مايه مي گيرد؟
سوره بقره آيه 213 – «خداوند هرکه را بخواهد به راه راست هدايت مينمايد.» ترجمه قمشه اي.
سوره نور آيه 46 - « خدا هر که را خواهد به راست هدايت مي کند. »
همينطوريکه هدايت و گمراهي از جانب الله تعيين مي شود. ديگر تفاوت هاي اجتماعي ازجمله فقر، بدبختي و بيچاره گي همه از جانب الله مقرر شده و عدل الهي اند.
سوره بقره آيه 212 - « خدا به هرکي خواهد روزي بي حساب بخشد » ... سوره نور آيه 38 « و خدا هر کي را بخواهد روزي بي حد و حساب بخشد.» .... وديگري تفاوت بين زن و مرد در اسلام است که هر زن نصف مرد محسوب مي گردد و به گونه اي فاحش تبعيض ديده مي شود، مانند: سوره نسا آيه 11 - « حکم خدا در حق فرزندان شما اين است که پسران دو برابر دختران برند پس اگر دختران بيش از دو نفر باشند فرض همه دو ثلث ترکه است و اگر يک نفر باشد نصف و فرض هر يک از پدر و مادر يک سدس ترکه است و در صورتيکه ميت را فرزند باشد و اگر فرزند نباشد ....» از نگاهي حق، در دين اسلام زن نصف مرد است سوره بقره آيه 282 « ... دو تن از مردان گواه آريد و اگر دو مرد نيابيد يک مرد و دو زن هر که را طرفين راضي شوند گواه گيرند...» به ادامه آن سوره انعام 165 - « و خدائيست که شما را جانشين گذشتگان اهل زمين مقرر داشت و رتبه بعضي بالا تر قرار داد تا شما را در اين تفاوت رتبه ها بيازمايد ...»
از همينجا ست که آقاي عالمي بلخي نماينده شوراي روحانيون پارلمان کابل و ديگر هم فکرانش که مهندسين و معماران « قانون شيعيان » ميباشند. در مصاحبه راديويي خود در مقابل سوالي خبرنگار گفت: مثلا در ماده ۱۳۲ اين قانون آمده است: «زن موظف است، در هر زمان نيازهاي جنسي شوهرش را ارضاء کند». «اگر مرد در سفر نباشد، حق دارد حداقل هر چهار روز يکبار با همسرش رابطه جنسي داشته باشد. زن فقط در صورت بيماري مي‌تواند مخالفت کند.... »
اين مادهء قانون را با دو آيه قرآن باهم مقايسه ميکنيم، تا دريابيم ريشه اين تفکر از کجا آب ميخورد. سوره بقره آيه 223 - « زنان کشتزار شمايند پس هرگاه که خواستيد به کشتزارتان نزديک شويد.» در اين آيه از زنان بعنوان کشتزار و تبديل و تنزيل آنها بيک شي و ابزاري که در اختيار مردها اند و هر زمان که مرد خواسته باشد براي ارضاي غرايض جنسي و شهواني به زن نزديک شود، سخن رفته است.
در سوره نسا آيه 34 - « مردان را بر زنان تسلط و حق نگهباني است به واسطه آن برتري که خدا بعضي را بر بعضي مقرر داشته و هم به واسطه آن که مردان از مال خود بايد به زن نفقه دهند، پس زنان شايسته و مطيع در غيبت مردان حافظ حقوق شوهران باشند و آنچه را که خدا به حفظ آن امر فرموده، نگهدارند و زنانيکه از مخالفت و نافرماني آنان بيمناکند بايد نخست آنها را موعظه کنيد اگر مطيع نشدند از خوابگاه آنها دوري گزينيد باز مطيع نشدند آنها را به زدن تنبيه کنيد.... »
نخست ـ در اين آيه ، مردان برتر از زنان و برآنها مسلط است.
دوم ـ اينکه براي آنان نفقه آور اند، پس زنان بايد مطيع و هم در غيبت حافظ حقوق مردان باشد و هرزمان مردان براي ارضاي غرايض جنسي خواستار شدند بايد خود را بدون چون و چرا تسليم نمايند.
سوم ـ اگر زنان مطيع شوهران خود نبودند و به نصايح شان گوش نکردند، از خوابگاه «يعني از اتاق و بستر خوابش خارج کنيد»، محروم نماييد و اگر باز مطيع نشد بزنيد.
ترجمهء ديگريکه در اين اواخر سر و صدايش خيلي بلند شده و ناشر بدبخت آن [غوث زلمي] کم مانده بود که به دار آويخته شود و بالاخره به بيست سال حبس محکوم شد، در (ترجمه روان فارسي قرآن پاک از قدرت الله بختياري نژاد ) نه تنها که قرآن را ترجمه کرده بلکه در بخش آخر يا پايان ترجمه آن بعضي از آيات را هم تفسير يا توضيح داده و خيلي جالب است. صفحه 610 سوره نسا آيه 34 – « اين ناسازگاري ( نشوز ) فقط در مورد رابطه جنسي است که عقد در باره آن صورت گرفته». ناسازگاري مرد (نشوز مرد ) در آيه 128 : سوره 4نساء (همين سوره ) بيان شده است. «زنان مسلمان که تسليم حکم و نظر خدا هستند و ظائف و حقوق خود و شوهرانشان را نگه ميدانند و مردان مسلمان نيز وظائف و حقوق خود را و همسرانشان را ميدانند و کار به آنجا نمي رسد». آيه 19 همين سوره و آيه 21 سوره نور را ببينيد. «ولي اگر زني نامسلمان بود يعني تسليم حکم و نظر خدا نبود از سه حال خارج نيست يا زني منطقي است که با يادآوري کردن عقدي که بسته اند از نشوز ( انجام ندادن وظيفه زنا شوئي ) دست برميدارد. يا زني است خيالياف که فکر ميکند اگر وظيفه جنسي خود را انجام ندهد شوهرش بدست و پايش مي افتد که بابي اعتنائي شوهر به او متوجه غلط بودن فکرش شده و از کار خود دست بر ميارد. يا زني است که از مرد خشن خوشش مي آيد بقول انگليسي مًزوکيست و بقول فرانسوي ها مازوشيست و بقول الماني ها مازوخيست است. لذا از کتک خوردن لذت ميبرد. عده اين زنان در جوامع بشري کم نيستند، چنين زناني با خشونت مرد لذت ميبرند و از مرد مقتدر و خشن خوششان مي آيد.»
من فکر نمي کنم که اين تفسير آقاي بختياري نژاد نيازي به بررسي و تحليلي داشته باشد چون تفسير ايشان بخودي خود بيان گر آن است که همچو تعبيري که هم فکرانش در پارلمان، سنا و مقام رياست جمهوري کابل از زن و مقامش در جامعه دارند.
همينطور حق چهار زني هم از ديد قرآن عدل الهي است و هم رابطه جنسي با کنيز يعني زني که مالک آن شديد جواز است. سوره نساء آيه 3 ، «اگر شما بيم داريد که در کار يتمان انصاف نکنيد، از زنان هرچه خوش داريد، دو تا دو تا و سه تا سه تا و چهار تا چهار تا بگيريد. و اگر بيم داريد که عدالت نکنيد، فقط يک زن يا کنيزي که مالک آنيد، اين مناسبتر است که ستم نکنيد». (ترجمه ابولقاسم پاينده)
سوره نساء آيه 129، « شما هرگز نتوانيد، ميان زنان خود عدالت کنيد و گر چه بشدت بخواهيد....» ( ترجمه ابوالقاسم پاينده )
الله که به همه چيز دانا و آگاه است و مي داند مردان با انصاف نيستند و با همسران خود عدالت کرده نمي توانند پس چرا بازهم بمردان اين اجازه را داد چار تا چار تا بگيرند؟ نه تنها در اسلام بلکه در يهوديت و مسيحيت همچو برخورد غير انسان به مقام زن دارد، در سفرولايان (باب 21 - 7 و8 ) زني که از طرف شوهرش رها شود معادل فاحشه شناخته شده است که کاهنان حق ازدواج با چنين زني را ندارند.
در رساله پائولوس رسول چنين آمده است: مرد جلال خدا را منعکس ميسازد، اما زن جلال مرد را منعکس ميسازد، زيرا که مرد از زن زده نشد، بلکه زن بود که از مرد به وجود آمد، و مرد به خاطر زن آفريده نشد، بلکه زن براي مرد خلق گرديد. بدين جهت زن بايد بهنگام دعا سرش را بپوشاند تا نشان دهد که تحت فرمان مرد است. آيا شايسته است که زن با سر برهنه در پيشگاه خداوند دعا کند؟ دانيد که سر هر مرد مسيح است و سر مسيح خدا است، ولي سر هرزن شوهر او است. زني با سر برهنه دعا کند سر خود يعني شوهرش را رسوا ساخته است. ( رسالهً اول قرنتيان، فصل 11 - از 3 – 13 ).
اي زنها، طوري از شوهران خود اطاعت کنيد که از خداوند اطاعت ميکنيد( رسالهً پائولوس رسول به افسيان، فصل 5، 22 ) زن اجازه ندارد که تعليم دهد يا بر مردان حکومت کند. زنان بايد ساکت باشند، زيرا اول آدم آفريده شد و بعد حوا، و آدم نبود که فريب خورد بلکه زن فريب خورد و قانون خدا را شکست.( رسالهً اول پولس رسول به تيموتائوس، فصل دوم، 12 – 14 ) تبعيض الله نه تنها در ميان انسان زن و مرد حتي حيوانات را هم شامل ميشود، بطورنمونه در هر مورد که صبحت از قرباني براي يهوه بميان مي آيد وي تأکيد ميکند که قرباني از گوسفند يا گوساله ( نرينه ) باشد و مبادا که از نوع مادينه آنرا بياوريد.
چه در تفکر يهوديت يا مسيحيت و اسلام که از يک منبع الهام ميگرند، فرق آن تنها در زمان و مکان است اما در جوهر يکي است و طوريکه خود آنها ميگويند: اين اديان براي نقض احکام همديگر نيامدند بلکه آنچه در تورات و انجيل آمده قرآن آنرا تکميل مي کند.
طوريکه قبلا اشاره کردم، آنچه در متن قانون شيعيان ذکر شده ريشه در قرآن دارد. به گفته آقاي سيد حسين عالمي بلخي: « وقتي زن و مرد با رضايت طرفين رابطه زوجيت برقرار مي کنند، براساس احکام اسلامي و حکم اين قانون، زن در وقت عقد ازدواج راضي شده است. هر زمان شوهر از وي تقاضاي استمتاعات ( کام گرفتن – لذت شهواني) جنسي کند، برآورده مي کند...». اين حرف آقاي بلخي خيلي دقيق است.
ـ اولا"، از ديدگاه قرآن زن براي هدف شهواتراني خلق شده است. آنچه ما از زن بعنوان شريک زندگي و داراي حقوق مساوي در زندگي خانواده گي ارج ميگذاريم، در تفکر ديني و مذهبي موجود نيست. زن نه تنها در اين دنيا براي ارضاي شهواني مردان خلق شده اند بلکه در بهشت برين براي اينکه مومنان و فداکاران اسلام عزيز از اين نعمت الله بي نياز نباشند زنان بهشتي بنام حوران و بچه هاي خوش صورت بنام غلام که جمع آن غلمان ميشود خلق کرده تا از ناحيه ارضاي شهواني خاطر راحت داشته باشند. بعنوان نمونه يا کوزهء از بحر، در اينجا به چند آيات از قرآن خلاصه ميکنم، شما خود قضاوت کنيد.
سوره 76 الانسان آيه 12 - 22 « و پاداش آن صبر کامل ( بر ايثار ) شان باغ بهشت و لباس حرير بهشتي لطف فرمود « 12 » که در آن بهشت بر تختها تکيه زنند و آنجا نه آفتابي (سوزان ) بينند و نه سرماي زمهرير ( بلکه در هواي خوش و باغي دلکش تفريح کنند« 13 » و سايه درختان بهشتي بر سر آنها و ميوه هايش در دسترس و باختيار آنهاست « 14 » و ( ساقيان زيباي حور و غلمان ) با جامهاي سيمين و کوزه هاي بلورين بر آنها دور زنند « 15 » که آن بلورين کوزه ها ( برنگ ) نقرهٌ خام و باندازه و تناسب ( اهلش ) مقدر کرده اند « 16 » و آنجا شرابي که طبعش ( چون ) زنجبيل گرم و عطر آگين است به آنها بنوشانند « 17 » در آنجا چشمه ايست که سلسبيلش ناميد « 18 » و دور آن بهشتيان پسراني زيبا که تا ابد نوجوانند و خوش سيما بخدمت ميگردند که در آنها چه بنگري گمان بري که لوٌلوٌ منثورند « 19 » و چون آنجايگاه نيکو را مشاهده کني عالمي پر نعمت و کشوري بي نهايت بزرگ خواهي يافت « 20 » بر بالاي بهشتيان لطيف ديباي سبز و حرير سطبر است و بر دستها شان دستبند نقره خام و خدايشان شرابي پاک و گوارا بنوشاند «21 » اين بهشت بدين نعمت و عظمت بحقيقت پاداش اعمال شماست وسعيتان ( در راه طاعت حق ) مشکور و مقبول است «22 ».
سوره 52 – الطور آيه 20 و 24 – حورالعين، سفيد پوستان سياه چشم را جفتشان کرده ايم—غلمان، غلام ها يا خادمانشان که چون مرواريد نهفته اند، اطراف بگردند.
سيوطي مفسر مشهور اسلامي در توصيف شکوه و شادي و عشق و عيش در باغ هاي بهشت را در تفسير اين آيات بهشتي چنين شرح مي کنند: « هر زماني که ما با حورهاي بهشتي در باغ هاي بهشت همخوابه مي شويم، آنها را باکره مي يابيم. برعلاوه، آلت تناسلي مردان بهشتي هيچگاه نرم نمي شود. سختي و سفتي آنها ابدي و جاوداني است. هر بار که مرد با حوري بهشتي در باغ بهشت همخوابه مي شود، چنان لذت شيريني از او بر مي گيرد که مانند آن در دنيا وجود ندارد و هرگاه کسي در اين دنيا به چنان لذتي دست يابد، غش خواهد کرد. مرداني که براي زندگي در بهشت انتخاب شده اند با هفتاد حوري بهشتي و نيز تمام زناني که در دنيا همسر آنها بوده اند، ازدواج خواهند کرد و آلت تناسلي اين زنان بسيار پراشتها هست.»

ـ ثانيا"، اين مسله را بايد هر زن مسلمان بداند وقتيکه عقد نکاح بسته مي شود و زن به رضا خود بلي بگويد، بدين مفهوم است. نکاح به زبان فارسي معني گاييدن، سکس کردن ميدهد - عقد نکاح يعني قرارداد گاييدن را امضاً ميکند. اين امتياز است که بمرد ميدهد که در هر زمان و مکان مي تواند از وي استمتاع يا کام بگيرد. روي اين اساس زنان بايد بداند وقتيکه روي سفره نکاح حاضر مي شود در حقيقت سند برده گي و تسليمي خود را امضاً مي کند و آن مرد آقا و مالک و از هرجهت مسلط بر زن ميشود. مردان اين امتياز را توسط اين جواز ديني بدست مي آورند.
آيا ما مردم همينقدر بيچاره شديم هيچ راه و روش ديگري براي ما وجود ندارد که با همچو قرارداد هايي، اساس زندگي اشتراکي و خانواده گي را بناٌ کنيم؟
از « نهج الفصاحه از محمد بن عبدالله » ( ترجمه: ابوالقاسم پانيده ) چون مکملي قرآن گفته مي شود: چند روايت پيشکش ميکنم تا به افکار اين رسول مقبول در رابطه به زن و نقش آن در جامعه بشري بيشتر آگاهي حاصل کرده باشيم.
حديث 187 – «وقتي زني دور از بستر شوهر خود شب را بروز آورد، فرشتگان تا صبح او را لعنت کنند».- حديث 282 «از بي لباسي براي نگهداري زنان کمک جوئيد زيرا زن وقتي لباس فراوان و زينت کامل دارد مايل به بيرون رفتن است». حديث 339 «خطرناکترين دشمن تو همسر تو است که با تو همخوابه است و مملوک تو». – حديث 343 «زنان را بي لباس بگذاريد تا در خانه بمانند». – حديث 1848 –« نماز زن تنها در خانه بيست و پنج بار از نماز جماعت او بهتر است». حديث 4167 – «مردان که اطاعت زنان کنند بهلاکت افتند». - حديث 1532 - «بهترين مسجد زنان کنج خانه آنها است». - حديث 1533 – «بهترين زنان امت من کساني هستند که رويشان نکوتر و مهر شان کمتر است». – حديث 1535 – «بهترين زنان شما بچه آور مهربان است که شريک و مطيع شوهر باشد اگر از خدا بترسند و بدترين زنان شما آرايش کنان و متکبرانند و آنان منافقانند و از آن ها جز باندازهٌ کلاغي که خط سفيد بگردن دارد ببهشت نميرود». حديث 1536 – «بهترين زنان آنست که مهرش آسانتر باشد».
حتي به مردان توصيه ميکند: حديث 2165 - « همه دروغها بر فرزند آدم ثبت شود مگر سه دروغ. 1 – مرد در جنگ دروغ گويد که خدعه کردن است. 2 - و مرد به زن دروغ گويد که او را خشنود کند. 3 – و مرد با دو کس دروغ گويد که ميانشان اصلاح دهد.» مثل اين حديث صد و چندي ديگري هم موجود است که هر نوع دروغ گفتن جواز است...
طوريکه قبلا اشاره کرده، آنچه در قانون احوال شيعيان و ديگر فرقه هاي مذهبي انعکاس يافته منباي اساسي قرآن و احاديث نبوي است که تفکر اسلامي را کامل مي سازد. روي اين اساس زمانيکه قانون اساسي يک کشور خودش مايه ديني داشته باشد، چارهء جز تسليمي به فرقه ها فقهي و قوانين شريعتي براي بقا دولت اش ندارد.
در دولت هاي افغانستان قانونگذاري هميشه از اين ناحيه متاثر و رنج برده است و از همين جهت نتوانسته داراي يک قانون مدني شود. علماي ديني و روحانيون فرقه هاي فقهي براي حفظ و موقعيت اجتماعي خويش در جامعه کوشيدند و دولت را از اين جهت هميشه تحت فشار قرار ميدادند تا به همچو قوانين فقهي وادار به تسليم شوند.
دولت هاي افغانستان که هميشه در فقدان پايه در بين مردم بودند به همين ترتيب مشروعيت خود را از فتواي ملا ها و روحانيون اخذ مي کردند و ايشان مردم را وادار به اقتدار دولت ميکردند.
دولت کنوني افغانستان مثل اسلاف اش از همين ابزار ديرينه و پارينه سود جسته، گاهي خواهان آشتي و صلح با طالبان ميشود و وقتيکه از آن در نااميد گرديد، خواست قلب هاي شکسته شيعيان را مرهم گذاري کنند که مذهب جعفري را که تا آن روز ضمانت حقوقي در قوانين اساسي افغانستان نداشت رسميت بخشد.
گرچه در جامعهء سنتي و مردسالار ما، ماده هاي اين قانون پديده جديد در زندگي اجتماعي مردم نيست، بي تفاوت که وابسطه يا پيرو کدام فرقه و فقه مذهبي هستند. در جامعه ما هميشه رسمي يا غير آن دين و مذهب، جاگزين خواسته ها و نياز هاي زندگي مادي و مداخله گر امور شخصي ما بوده است.
از اين روي، اگر در ماده ۱۳۳ به مرد اين حق را مي‌دهد که از اشتغال همسرش جلوگيري نمايد و يا در ماده‌هاي ديگر اين قانون نيز به عناوين گوناگون زنان شيعه را از حقوق شهروندي محروم مي‌کنند. مثلا زن مجاز نيست بدون اجازه‌ء همسرش خانه را ترک کند، مگر اينکه نياز مبرم به درمان داشته باشد و يا بگفته آقاي بلخي، بايد قبل از ازدواج باهم تعهد کرده باشند.
همينطور زن در اسلام و در تمام فرقه هاي آن از حق طلاق و يا جدايي روي غرايضي صحي هميشه محروم بوده اند. اگر مرد بعد از عقد بفهمد که زن يکي از اين هفت عيب را دارد ميتواند عقد را را بهم بزند: 1 - ديوانگي 2 – مرض خوره 3 – مرض ساري و کشنده 4 – کوري 5 – شل 6 – افضاٌ شده باشد 7 – آنکه گوشت يا استخوان، غده اي در فرج او باشد که مانع نزديکي شود. اما زنان در صورت ديوانه بودن و يا آلت مرد و تخمها عقد را بهم بزند. يعني در کل زنان در هيچ فرقه اسلام داراي حقوق مساوي با مردمان نيستند.
اگر سن ازدواج براي دختران شيعه مذهب از ۱۸ سال به ۱۶ سال کاهش يافته است. اما بازهم دليل بر اجراي اين قانون شده نمي تواند. چون از نظر قوانين شريعت، سن ازدواج 9 ساله بالغ است و حتي عقد پاينتر از آن را نيز جواز مي داند.
در توضيح المسايل امام خميني به مساٌله بر مي خوريم که ميگويد: مساًله 2410 – «اگر کسي دختر نابالغي را براي خود عقد کند و پيش از آنکه نه سال دختر تمام شود، با او نزديکي و دخول کند، چنانچه او را افضاٌ نمايد هيچ وقت نبايد با او نزديکي کند». (1 )
ضرورت به توضيح نيست، «کثافت از بويش پيداست»، که اين تفکر ديني حتي به کودک هم براي ارضاي شهواني رحم نميکند، که همچو فتوا هاي غير انساني دادند. ( نه منع کردن!)

چه بايد کرد؟ و چگونه از استبداد ديني نجات يافت؟

اگر به مقدمه قانون اساسي افغانستان و ديگر ماده هاي آن نگاه کنيم متوجه تناقض آن مي شويم، در يک جهت جزء اول مقدمه ميگويد: « با ايمان راسخ به ذات پاک خداوند و توکل بر مشيت ذات او و اعتقاد به دين اسلام.» از جهت ديگر - جز دوم « با رعايت منشور ملل متحد و احترام به اعلاميه جهاني حقوق بشر.» همينطور چندين ماده ديگري موجود است و دولت خود را مکلف ميداند تا عدالت اجتماعي، حفظ کرامت انساني، حقوق بشر، تحقق دموکراسي، تامين وحدت مــــلي... را در جامعه ايجاد نمايد ما همه شاهد برعکس آن هستيم بدين دليل:
1 - دموکراسي نيست چون اکثريت مردم از شرکت در قدرت و حاکميت محروم هستند. 2 - در دموکراسي برخورد قانون به شهروندن يکسان است اما در قانون اساسي افغانستان، شهروندان به مسلمان و غيرمسلمان تقسيم شده و قانون هم برخورد متفاوت دارد. مسلمان شهروند مي تواند رئيس جمهور شود اما يک شهروند هندو و ديگر اديان حق انتخاب شدن را ندارند.
3 - در دموکراسي به کرامت انساني ارج ميگذارد. يعني آزادي بيان انديشه، رسانه ها مطبوعات از آزادي برخورد دار است. آيا دولت در راستاي تحقق آزادي، حقوق بشر و تأمين وحدت ملي در جامعه قدم برداشته است؟
دولتي که ايمان به خدا و توکل بر مشيت ذات او داشته باشد يک دولت ديني است. حکومت ديني جامعه اي است دين سالار ( تئوکراتيک ). در جامعه دين سالار، قوانين اجتماعي که اصولاً توافقي عقلي، نسبي، متغير و با ارادهء جمعي است، براساس اصول و فقه ديني که معياري است ايماني، مطلق، لايتغير و با قدرت فردي، شکل مي گيرد. يعني وجود دين در دولت نشانه وجود دو نقض است.
1 – ناکامل بودن دولت بعنوان يک نهاد سياسي...
2- دولت نه بعنوان مظهر اراده مردم، بلکه دولتي که دين بعنوان بنيان خود اعلام ميدارد و براي اکمالش از دين و فرقه ها سود ميجويد و آنرا معيار قوانين و قضاوت قرار ميدهد.
جامعه اي که در آن دولت ديني اعمال قدرت مي کند، آزادي بيان را محدود مي سازد و خلاقيت انساني را سرکوب ميکند. يگانگي دولت و دين تبديل بقدرتي متمرکزتر و مطلق تر عليه نياز هاي اساسي مردم مي شود. بگفته نيچه: «دسته يي از وحوش خوش رنگ گوشتخوار، جماعتي از اربابان پيروز شده، که با نظامات جنگي و نيروي منظم چنگالهاي هولناک خود را بتن جماعت عظيمي از مردم فرو کرده اند و شايد عدد اين مردم بمراتب از آنها بيشتر بوده ولي انتظامي نداشته اند تا بتوانند مقاومت کنند...... اين است اصل دولت».
برعکس يک دولت که بر مبناي اراده و نياز دنيوي مردم بنا يافته باشد نياز به دين و مذهب ندارد و پايه اکمالش را از خواسته ها و نياز هاي اساسي مردم مي سازد نه اينکه کشور را به صحراي مقدس تمام عيار تبديل کنند. بلکه از قانون بعنوان همزيستي مسالمت آميز وحدت شهروندان در راستاي عدالت اجتماعي که در آن آزادي هاي فرد اساس آن باشد؛ تساوي حقوق زنان و مردان و کودکان و مادر طبعيت در آن تضمين شده باشد.
براي رسيدن به همچو جامعه چه بايد کرد؟ ما مردم افغانستان چگونه ميتوانيم از اين تجربيات تلخ تاريخي بيآموزيم و قدمي در دنيا تجددگري گذشته و هم آيندگان را از اين بحران هاي اجتماعي که امروز ما در آن غرق هستيم نجات داده باشيم و آن راه تنها رفتن بطرف يک جامعه سکولار است.
امروزه اغلب دولت‌هاي مهم جهان اهميت سکولاريسم و دموکراسي را پذيرفته‌اند. يک پيامد عملي سکولاريزاسيون، جدايي دين و دولت است – در حقيقت اين پيامد چنان يادآور سکولاريزاسيون است که اغلب اين دو را يک پديده مي‌شمارند، و اغلب به جاي «سکولاريزاسيون» از «جدايي دين و دولت» سخن مي‌گويند. اما بايد در نظر داشت که سکولاريزاسيون فرآيندي است چند وجهي که در متن جامعه صورت مي‌گيرد، درحالي که جدايي نهاد دين و دولت توصيف جنبه سياسي اين فرآيند است.
جدا شدن نهاد دين و دولت در طي سکولاريزاسيون بدين معناست که مؤسسات خاص سياسي – که به درجات مختلف تحت کنترل دولت هستند- از سيطره مستقيم يا غير مستقيم دين رها مي‌شوند. اين بدان معنا نيست که پس از سکولاريزاسيون نهادهاي ديني ديگر نمي‌توانند در مورد مسائل عمومي و سياسي حرفي بزنند، بلکه بدين معناست که ديدگاه‌ هاي نهاد هاي ديني ديگر نبايد بر جامعه تحميل شوند، و يا مبناي سياستگذاري‌هاي عمومي قرار گيرند. در عمل، دولت بايد تا حد امکان نسبت به عقايد گوناگون و متفاوت ديني بي‌طرف بماند؛ نه مانع آنها باشد و نه مجري خواسته‌هايشان.
در حکومت معني سکولاريسم، عدم دخالت باورهاي مذهبي در امر حکومت و برتري دادن اصول حقوق بشر بر ساير ارزش‌هاي متصور هر گروه و دسته‌اي است.
در مفاهيم جامعه‌شناسي، سکولاريسم به هر موقعيتي که در آن، جامعه مفاهيم مذهبي را در تصميم‌گيري‌هاي خود کم ‌تر دخالت دهد و يا اين مفاهيم، کم ‌تر موجب بروز اختلاف و يا درگيري گردد اطلاق مي‌گردد.
واژهء سکولار در زبان لاتين به معناي «اين جهاني»، «دنيوي»، «گيتيانه» و متضاد با «ديني» يا «روحاني» است. امروزه وقتي از سکولاريسم به عنوان يک آموزه (دکترين) سخن مي‌گويند، معمولاً مقصود هر فلسفه‌ايست که اخلاق را بدون ارجاع به جزميات (دُگم‌هاي) ديني بنا مي‌کند و در پي ارتقاي علوم و فنون بشري است.
در پايان با چند فرد شعري از باقي قايلزاده اين خلاصه نويسي را اختتام بخشيده و بقول معروف يار زنده وصحبت باقي.
با عرض ادب و سپاس

وضع زمـانه ساده بيان ساخته مــرا ورنه هميشه نکتهء رندانه مي زدم
***
تـــــاب پرواز ندارم به من امداد کنيد دوستان گـــوش باين ناله و فرياد کنيد
چه نمودم که مرا در قفس انداخته اند قـدمـي رنــجه سوي مــنزل صـياد کنيد
***
اي عــــالــمان زبــــاب سيــاست رويــــد دور
اين غسل حيض نيست که فصل و گمان کشيد
اي حـــاکــمان کـمي به وظـايـف شويد گــرم
دل ســرد گشـــته خــــلق مبـــادا زيـــان کشــيد

من نگويم که مرا از قفس آزاد کنيد
قفـسم بـرده بـه بـاغي و دلم شاد کنيد
«ملک الشعرا بهار»
داشت ها
( افضاء ع مص ) هر دو راه زن که پيش و پس است يکي گردانيدن . (منتهي الارب ) (آنندراج). بدين معني ناقص واوي است . (ناظم الاطباء). هر دو مجراي يکي کردن . (المصادر زوزني ). رنج رسانيدن دختري را. گزند رسانيدن مرد بزن بنوع خاص. تصيير المسلکين واحداً. ( يادداشت مؤلف ). در اصطلاح فقهي : يکي شدن دو مخرج زن بر اثر مقاربت باشد. (از شرايعالاسلام ). و در حقيقت آن اختلاف است که مجراي بول و حيض يکي گردد يا مجراي بول و غايط. جماع کردن با زن يا خلوت نمودن با او. (منتهي الارب ). با زن مباشرت کردن يا خلوت نمودن. (آنندراج ). به اين معني با « الي » متعدي شود يقال: افضي الي المراءة. (ناظم الاطباء). رسيدن بکسي بي حجاب. (ترجمان القرآن ترتيب عادل بن علي ). بسودن زمين را بهر دو کف دست خود در سجده. (منتهي الارب ) (آنندراج ) ( ناظم الاطباء). بسوي فضا برآمدن. (منتهي الارب ) (آنندراج ). بسوي فضا درآمدن. ( ناظم الاطباء). بصحرا شدن و فارسيدن . (تاج المصادر بيهقي ) (المصادر زوزني ). راز را با کسي در ميان نهادن. (منتهي الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خورانيدن طعام کسي را. (منتهي الارب ) (ناظم الاطباء). و به اين معني ممهوز باشد. ناظم الاطباء.
(نشوز ن ُ ع مص ) ۞ ناسازگاري کردن زن با شوهر. (غياث اللغات ). ناسازواري کردن زن با شوي و در خشم آوردن . (از منتهي الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ناسازواري کردن شوهر با زن يا زن با شوهر. (دهار) (از زوزني ). ناساختن زن با شوهر و يا شوهر با زن . (تاج المصادر بيهقي ). عصيان کردن زن نسبت به شوهر و به خشم آوردن شوي را. (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). فهي : ناشز. (اقرب الموارد). ناسازگاري ميان زن و شوهر. (ترجمان علامه ٔ جرجاني ص 99). کراهت داشتن زن و شوي هر يک از ديگري . (از اقرب الموارد). از طاعت مرد خارج شدن زن . (از معجم متن اللغة). ترک کردن مرد زن خود را. (از ناظم الاطباء). در اصطلاح فقه . نشوز: عدم قيام زوج يا زوجه به وظايف زناشوئي نسبت به ديگري . نشوز مرد؛ يعني خودداري از همخوابگي او با زوجه در هر يک شب از چهار شب و امتناع از دادن نفقه ، به زن حق مي دهد که او را به وسيله ٔ حاکم اجبار به قيام به وظايف مزبوره نمايد. نشوز زن ؛ يعني عدم اطاعت او از زوج ، به مرد حق سختگيري و خودداري از دادن نفقه را مي دهد. ( زدن زن را شوي او و ستم نمودن ). (ازمنتهي الارب ) (از آنندراج ). زدن مرد زن خود را و بر او ستم نمودن . (از ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). قوله تعالي : و ان امراءة خافت من بعلها نشوزاً، او، اعراضاً. (قرآن 128/4 از منتهي الارب ). برتر نشستن و برتري جستن . (زوزني ) ۞ . بلند شدن از جاي خود. (از ناظم الاطباء). برخاستن . (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). نشز. (ناظم الاطباء): نشز بهم في الخصومة؛ نهض بهم فيها. (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). برجهيدن قلب از جايش بر اثر رعب . (از معجم متن اللغة). متورم شدن و برآمدن و زدن رگ بر اثر بيماري يا جز آن . (از معجم متن اللغة). (اِ) ج ِ نشز. رجوع به نَشز شود. ج ِ نَشَز. رجوع به نَشَز شود.

– نکاح ( ن ) (ع مص ) زن کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجاني ص 101 ). ( زوزني ).عقد زناشوئي بستن . (از منتهي الارب ). زن گرفتن . تزوج . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). نکح . (متن اللغة) . کابين کردن . (يادداشت مؤلف ). * شوي کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجاني ص 101 ) * ( از زوزني ). شوهر کردن . (تاج المصادر بيهقي ) * (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). * (اِمص ) عقدي که ميان زن و شوهر بندند. ( آنندراج ). ازدواج . ميزاد. زناشوئي . عروسي . بغل خوابي . (ناظم الاطباء). کابين . عقد زناشوئي . زواج . کدخدائي . تأهل . (يادداشت مؤلف ). عقدي که به موجب آن علاقه ٔ زناشوئي بين زن و مرد ايجاد شود.
ور اين فتاد ز من دست بازدار و بروکه نيست با تو مرا ني نکاح و ني شرکه . منوچهري.
ميان ما نه عقدي نه نکاحي نه آيين عروسي بود ونه سور. منوچهري
رسول فرموده است : النکاح سنتي . (کتاب النقض ص501 )
راي اقضي القضاةاگر خواهدزله پيش از نکاح بفرستد. خاقاني
- به نکاح ... بودن ؛ در عقد او بودن همسر او بودن. خاص او بودن :
اسماي طبع من به نکاح ثناي اوست زآن فال سعد ز اختر اسما برآورم . خاقاني .
به نکاح درآوردن ؛ به زني دادن : به حلب برد و دختر خود به نکاح من درآورد. (گلستان )- در نکاح ... شدن ؛ در حباله ٔ عقد درآمدن :
عجوز جهان در نکاح ملک شدکه جز عذر زادنْش رائي نيابي . خاقاني
نکاح دائم . رجوع به عقد و عقدي شود.- نکاح کردن ؛ عقد کردن. عقد زناشويي بستن . زن يا دختر را به کسي به شوي دادن : امير مردانشاه را به کوشک سالار بکتغدي آوردند و عقد و نکاح آنجا کردند. ( تاريخ بيهقي ص535 ) *

بکرگرانبهاي من عقد تو بست يک شبه با تو نکاح کردمش زآنکه به غمزه دلبر است بدر چاچي ( آنندراج ) .
کنم هر کجا شاهدي را نکاح چو طغرا به قاضي نبينم صلاح ملا طغرا ( انندراج )
نکاح منقطع . جوع به صيغه شود.( مص ) گاييدن . (از منتهي الارب ). مجامعت کردن . (تاج المصادر بيهقي ) (زوزني ). جماع کردن . (آنندراج ). زناشوئي کردن . ( فرهنگ فارسي معين ) و دعوي هاي بزرگ کردند چون نکاح بنات و اخوات و نکاح غلامان . (کتاب النقض ص 329 ) غالب شدن خواب بر چشم کسي. * (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). * تر کردن باران زمين را. (از ناظم الاطباء). نکح المطر الارض ؛ اختلط بثراها. (اقرب الموارد) (از متن اللغة). * غالب شدن دوا بر کسي . (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة). نکح الدواء فلاناً؛ خامره و غلبه . (اقرب الموارد).
- حور: جمع آن حوران ( زنان سيه چشمان سپيد اندام) زنانکه در بهشت براي ارضاء شهوت مردان بهشتي هستند. حور ( دختر بکره است). ( هخدا جلد 19 صفحه 834 )
نبود اندر او نيرنگ چيز زشت توگفتي مگر حور بود از بهشت « فردوسي »
بهشت روي من آن لعبت پري رخسار که در بهشت نباشد بلطف او حوري « سعدي »
حور بهشتي گرش به بيند بي شک حفره کند تا زمين بيارد آهون « دقيقي »
بشاد کامي در مجلس بهشت آئين بخواه باده از آن دلبران حور نژاد « مسعود »
****************
- غلمان: (ع) جمع غلام است بر امرد اطلاق شود. خدمتگاران بهشتي بصورت امردان که در خدمت اهل جنت خواهند بود. ( اول کسي در آفاق گريست ابليس بود، حوران و غلمان و ولدان برگرد وي برآمدند.) قصص الانبياء ص 19 . گفت رسول الله رضوان با اهل بهشت آمده اند و حله ها آورده اند، وولدان و غلمان صف در صف ( قصص الانبياء ص 245 ) ( دهخدا جلد 36 صفحه 294 )
مگر لشکر که غلمان خلدند سر ادقشان زده ديباي اخضر « ناصرخسرو»
همه انديشهاي بدترا ديوند در دوزخ همه تدبير هاي نيک حورانند با غلمان « ناصر خسرو»
بگذر از نفس بهيمي تا نباشد تنت را طمع نقل و مرغ و خمر و حور و غلمان داشتن «سنايي»
ور چنين حور در بهشت آيد همه خادم شوند و غلمانش « سعدي»
آنجا که ساعد تو برآيد ز آستين غلمان رود ز دست و گزد حور پشت دست «صائب»

غلام: واژه عربي کودک ( منتهي الارب ) کودک بنده ( غياث اللغات ) کودک شهوت پديد آمده، بنده پسر از هنگام چهارده سالگي تا بيست ويک سالگي. ( مسعودي).
(ترجمه تاريخ طبري مصحح مرحوم بهار ص 270 ) پسري امردي که باوي عشق ورزند. پسر زيبا روي. معني اصلي غلام پسر و امرد است که شاهان و امرا و شعرا و توانگران علاوه براستفاده از غلامان خود در مورد خدمتگزاري و جنگاوري و تجمل با بعضي از بندگان خوبرو عشق مي ورزيدند از اين رو غلام در ادبيات مفهوم معشوق را بخود گرفته است.
غلام و جام مي دوست دارم نه جاي طعنه و جاي ملام است « منوچهري »
ري خداوند راست حاکم و فرماواست گر بگشد بنده ايم ور بنوازد غلام « سعدي»
صبا از عشق من رمزي بگو با آن شه خوبان که صد جمشد و کيخسرو غلام کمترين دارد « حافظ»
امرد: (اَ رَ) (ع ص ) ساده زنخ . (منتهي الارب ) (غياث اللغات ) (ناظم الاطباء). بي ريش . (تاج المصادر بيهقي ) (مصادر زوزني ) (غياث اللغات ) (فرهنگ فارسي معين ). جواني که شاربش دميده ولي ريش نياورده باشد. (از اقرب الموارد). جوان بي ريش و ساده زنخ، يعني بچه بي ريش. (آنندراج ). بيموي . ساده روي . ساده . (فرهنگ فارسي معين ). پروند و چره يعني پسر ساده زنخ که هنوز ريش برنياورده باشد. (ناظم الاطباء). پسر بدکار. مفعول . (فرهنگ فارسي معين) نقل است که روزي در گرمابه آمد غلامي امرد درآمد گفت بيرون کنيد او راکه با هر زني يک ديو است و با هر امردي ده ديو است که او را مي آرايند در چشمهاي مردمان (تذکرةالاولياء عطار).
بعد از آن اندر شب عشرت بفن
امردي را بست حنّا همچو زن . مولوي مثنوي
امردي تندخوي بود و درشت سخن از تازيانه گفتي و مشت . سعدي

امرد آنگه که خوبروي بودتلخ گفتار و تندخوي بود. گلستان
کودک خوب صورت . (آنندراج ). اسب امرد؛ اسبي که گرداگرد سم آن موي نباشد. (از منتهي الارب ) (ناظم الاطباء). اسبي که در تنه (زهار و ميان ناف ) آن موي نباشد. (از اقرب الموارد). (غصن امرد؛شاخ بي برگ) .منتهي الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). درخت بي برگ . (تاج المصادر بيهقي ) (مصادر زوزني ). ج ، مُرد. (از اقرب الموارد) (فرهنگ فارسي معين ). امارد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسي معين ).
****************
- کنيز : ( ک َ ) (اِ) پرستار و خدمتکار زنان باشد و به عربي جاريه خوانند. (برهان ). زن مملوکه و پرستار زنان . (غياث ). خادمه و آن را براي تصغير کنيزک گويند. (انجمن آرا) (آنندراج ). اَمه . مولاة. مقابل غلام . عبد. مولي . بنده . زن که بخرند خدمت را. صيغه . جاريه . داه . دده . برده ٔ مادينه . (يادداشت به خط مرحوم دهخدا). ترني (منتهي الارب ). برده اي که دختر يا زن باشد و داه و لاچين و خدمتکار و پرستار زنانه و جاريه . (ناظم الاطباء). اوستا، «کنيا، کينين ، کينيکا » دختر جوان ). پهلوي ، کنيک.* هندي باستان ، «کنيه ، کنيه» و اين کلمه مرکب است از: کن (زن ) + ييز (پسوند تصغير) = يزه ( دوشيزه ). با پهلوي ، پازند «کنيچک» * قياس شود. امروزه به معني زن است و مجازاً به معني پرستار استعمال مي شود. (از حاشيه برهان چ معين)
از آن سوي رودان کنيزان بدندز دستان همه داستانها زدند. فردوسي
کنيزان مانند تابنده ماه غلامان چيني همه با کلاه . فردوسي
وزان قندهاري دلارا کنيزسخن راند کو درخور تست نيز. فردوسي
بسيار جامه ٔ پوشيدني و هم کنيزان را. (تاريخ بيهقي چ اديب ص 236 ) * مهد را آنجا فرودآوردند با بسيار زنان چون ... و ددگان و خدمت کاران زنان و خادمان و کنيزان . (تاريخ بيهقي چ اديب ص 401 )
شکرلب با کنيزان نيزمي ساخت کنيزانه بديشان نرد مي باخت . نظامي
بدان مشکوي مشک آگين فرودآي کنيزان را نگين شاه بنماي . نظامي
وزان خوبان چو درره پاي بفشردکنيزي چند را با خويشتن برد. نظامي
کنيز يعني دختر بکر. دوشيزه . (برهان) * ( از غياث ) (از ناظم الاطباء). دختر بکر را خوانند. (جهانگيري ). صاحب جهانگيري گفته به معني دختر بکر است ، فردوسي راست ... * از اين شاهد جهانگيري بکارت ثابت نمي شود. شايد از دختر به معني بکر قياس کرده . (انجمن آرا) (آنندراج)