۱۳۸۷ بهمن ۲۸, دوشنبه

حزب ابزار سرکوب



حزب ابزار سلطه ­گری بورژوایی

خ. صمیمی- دسامبر 2008

در خوش بینانه­ترین حالت، ما تا به امروز حداکثر آرزومندان نفی جامعۀ سرمایه­داری بوده­ایم. اشکال کار ما در کلیت خودش اما این بوده که شیوه و متد تلاشمان عاریت گرفته شده از خود سرمایه­داری بوده است.

ما اگر بخواهیم صادقانه و طبقاتی به موضوع انقلاب کارگری و مبارزه طبقاتی نگاه کنیم، بایستی اعتراف کنیم و بپذیریم که زائوی ما در مسیر ورود به یک مبارزه اجتماعی "لنینیسم" بوده است. ما همچنین بایستی آنقدر شجاعت داشته باشیم که بپذیریم، "لنینیسم" نه تئوری انقلاب کارگری بلکه تئوری انقلاب بورژوایی به شیوه آسیایی بوده است.

ما طبق این تئوری اساساً حزب ساز و پایه­گذار هرم سرکوب به شکل جدیدی بوده­ایم، و نه این ادعای پوچ "حزب جدا از طبقه" که خود بیان ادامۀ همان منطق حزبی است. ما ادعا کرده­ایم که نماینده طبقه کارگر هستیم، ما این حزبمان را به همین دلیل جانشین آنان ساخته­ و به این طریق بوروکراسی را به آنها حقنه کرده­ایم.

ما طبق همین تئوری و متعاقباً تحت یک تئوری مراحل به خود اجازه داده و از کارگران خواسته­ایم بجای منافع مستقیم خودشان به یک انقلاب بورژوایی، به نام "انقلاب دمکراتیک" تن در دهند و به علاوه تحت عنوان "حق تعیین سرنوشت ملل" تئوری ملیت گرایی و خدمت به­ جنبش­های بورژوایی را تعمیق بخشیده­ایم.

ما با اعطای عنوان "پیشاهنگان" و "روشنفکران طبقه" به خود و بطور سازمانیافته در احزابمان، امتیازات را رسمیت بخشیده، سرکوب بوروکراتیک را تاریخاً و آنهم با پوشش نام کارگران بوجود آورده و گسترش داده­ایم و در مقابل، خود طبقه کارگر را به عنوان واقعیتی دسته دوم، دنبالچه و ناتوان سرکوب نموده­ایم.

ما تحت عنوان "مبارزه با امپریالیسم" نیز که یکی از وجوه برجسته تئوری لنینیستی می باشد، سرمایه­داری را به ملی و جهانی تقسیم کرده، به طبقه کارگر به عنوان طبقه­ای جهانی آموزش دفاع از بورژوازی "خودی" داده و تحت تحلیل­های گوناگون و شرایط مختلف اجتماعی و سیاسی به حمایت از دولت­های "تحت ستم" خودی و سیاست­های روزشان، جنگ­هایشان، انتخاباتشان تشویق کرده و آنها را فریب داده­ایم.

در حالیکه ما اگر واقعاً می خواهیم از کمونیسم و جنبش طبقاتی کارگری دفاع کنیم، و عضوی از چنین طبقه و جنبشی باشیم، بایستی مستقیماً سرمایه­داری را مورد اشاره قرار دهیم و انواع تئوری­ها، ترفندهای قانونی، تشکیلاتی و ملی و جهانی­اش را افشا نمائیم. بایستی این واقعیت را بپذیریم که از منش غیر بوروکراتیک جنبش طبقه کارگر و ابزارهای مادی آن که همسانی را در هر لحظه در آن بشود پروراند، دفاع کنیم. اگر ما بخواهیم عضوی از خانواده جنبش طبقاتی کارگران باشیم، که واقعاً می خواهد در مقابل سرمایه­داری قد علم کند، راهی جز پذیرفتن این حقیقت نخواهیم داشت.

اما متاسفانه امروزه نیز که ما ظاهراً به نقد گذشته روی آورده­ایم، از دمکراسی بدون اینکه به محتوای طبقاتی آن اشاره کنیم، در مقابل "بوروکراتیسم" دفاع می کنیم. و نمی خواهیم سرانجام پس از صد و اندی سال درک کنیم که ما باز هم داریم معلول را مورد نقد قرار می­دهیم و علت - یعنی حزب- را که ماده و اساس این بوروکراسی بوده و هست، دوباره به عنوان ابزاری که مبنای نفی طبقه کارگر بوده و می باشد، مورد بازسازی قرار می دهیم. و قابل توجه اینکه گمان هم می کنیم این اولین باری است که این دمکراسی حزبی دارد وارد گود مبارزه می شود.

حال آنکه من فکر نمی کنم در عرصه دمکراسی حزبی، هیچ حزبی را بشود، نمونه تر از حزب سوسیال دمکرات روسیه و یا به لحاظ شخصی، نمونه تر از لنین مثال آورد. اما نکته بر سر این است که دمکراسی حزبی معنی­اش نزد لنین هم چیزی جز نفی طبقه کارگر نبوده و نمی توانسته باشد.

در واقعیت امر حزب ابزار جامعه سرمایه­داری است، حال گیریم که نزد چپ­ها و یا لنینیست­ها از نوع متمرکزتر و دولت­گراتر آن بوده، که دمکراسی کارگری در هر حال هیچگونه ارتباطی با دمکراسی حزبی که مربوط به طبقات غیر کارگری است، ندارد. و اساساً چگونه ممکن است یک ظرفیت یا نهاد تاریخاً بورژوایی در خدمت دشمنش یعنی طبقه کارگر قرار گیرد. خام خیالی و عدم درک ما در این مورد اما در هر صورت هیچ ربطی به واقعیت خود حزب به عنوان یک نهاد جامعۀ سرمایه­داری ندارد.

برای دفاع از سوسیالیسم و کمونیسم، اگرچه ما هنوز در جامعه سرمایه داری قرار داریم، اما بایستی بپذیریم که شعار "هر کس بقدر نیازش" واقعیتی است، که نیاز امروز ما یعنی نفی سرمایه­داری را معنی می دهد و "هر کس بقدر توانش" معنایی جز همگامی و همتایی در صف مبارزه طبقاتی ندارد. به بیان دیگر معنای این موضوع نمی­تواند چیزی باشد جز اینکه هیچ کار فکری در این عرصه نمی تواند تحت عنوان ویژه "کار روشنفکری" امری مستقل از واقعیت طبقاتی آن به حساب آمده و لاجرم امتیازی در مقابل سایر همدوشان طبقاتی ایجاد نماید، تا آنجا که آنان خود در این عرصه سکوی پرشی برای آینده خاص و ممتاز جدیدی فراهم سازند.

بنابراین اگر در عرصه جنبش طبقه کارگر صحبتی از دمکراسی در میان باشد، معنای پرولتری­اش این است که همبستگی متقابل بین کار فکری و عملی و عدم اعطای امتیاز ویژه به هیچکدام، یعنی دفاع از همدوشی و همسانی شرایط عملی و اجتماعی زنان و مردان، یعنی همنژادی زبانها از نیاز انسانها به ارتباط با یکدیگر و اینکه طبقه کارگر نه وطن و کشور دارد و نه به همین دلیل دیگر می تواند فارس باشد، که از دولتی تحت این مرکزیت دفاع کند و نه کرد و ترک و عرب که به دنبال وطن و دولت جدید دیگری باشد.

دمکراسی در این عرصه یعنی اینکه ما دیگر تنها می توانیم از "جامعه" در مقابل "وطن، میهن، و کشور" سخن بگوئیم و از "طبقه" و آنهم از شق خودمان یعنی "طبقه کارگر" بجای ملیت.

جنبش طبقه کارگر هیچ ربطی به مام وطن و سرکوب ملتها ندارد که بخواهد در مقام دفاع ملی از آنها هم برآید، جز اینکه دمکراسی طبقاتی کارگران هیچ نفعی جز نفی چنین امتیازات و سرکوب­هایی ندارد. سرکوب در مام وطن و میهن و کشور معنا و موضوعیت داشته و دارد و دمکراسی طبقه کارگر از کدام زمان بدنبال وطن و ملیت بوده، جز آنکه بورژوازی و "لنینیسم" آن را به ادبیات کارگری و کمونیستی تحمیل کرده و خاک به چشم ما پاشیده است.

چه کسی می تواند از دمکراسی طبقاتی کارگران سخن بگوید و یا از کمونیسم داد سخن دهد و صاحب ملیت باشد. و اساساً زبان طبقه کارگر چه ربطی به اروج آن تا سطح ملیت تراشی بورژوایی دارد. آیا جز این است که دقیقاً همۀ اینها عوارض ایدئولوژیک فرهنگ سرمایه­داری و تئوری لنینیستی است، که توسط "روشنفکران" خوش قریحه و "پیشاهنگان" صاحب امتیاز حزب ساز وضع گردیده تا "از بیرون به درون" طبقه برده شود، و طبقه کارگر را بیش از یک قرن به کجراه برده است؟ و آیا واقعاً اکنون برای طبقه کارگر و جنبش کمونیستی در عرصه جنبش اجتماعی- طبقاتی راهی می ماند جز اینکه با چنین فرهنگ و ادبیات ارتجاعی نیز مبارزه­ای سخت را در پیش گیرد؟

درعرصه جنبش طبقاتی کارگری و کمونیستی، دمکراسی یعنی تشویق تفکر، یعنی نشاندن آموزش علمی بجای آموزش عقیدتی، ایمان پروری و مرید پروری، یعنی تلاش برای فراهم نمودن و تشویق رشد فردیت انسانی در رابطۀ همبستۀ طبقاتی و اجتماعی. یعنی افشای فجایع طبقاتی و اجتماعی، فرهنگی سرمایه­داری و همکوشی و تجهیز جنبش طبقاتی کارگری به ابزارهای تشکیلاتی و اجتماعی و فرهنگی­اش جهت فراروئیدن در مناسباتی انسانی طی جدالی تاریخی با جامعه متکی بر رقابت و استثمار سرمایه­داری.

واقعیت چنین نگاهی نه با نقد روبنایی بوروکراسی، بلکه با افشا و دوری از واقعیت ساختار ضد کارگریضد کمونیستی یک تشکل حزبی و رفتن به سمت شکل­دهی به ساختار و ماده­ای است که طبقه کارگر بتواند خود و آینده­اش را در عرصۀ تشکیلاتی اجتماعی، عملاً همسان و طبقاتی در تمامی لحظات تضمین کند.

این ساختار طبقاتی، یا این نوع از دمکراسی نمی تواند چیزی باشد جز رابطه­ای که قابلیت دیالوگ و عمل مستقیم در آن موجود باشد.

اگر قرار به مقایسه باشد، بایستی در اینجا گفت که این همان دمکراسی پرولتاریائی است که هیچ دمکراسی حزبی نمی تواند حتا برای لحظه­ای آن را تحمل کند.

و مسلماً در این دمکراسی هم متقابلاً جایی برای صاحب منصبانی بنام "رهبر، لیدر، مرکزیت و ...و" وجود نخواهد داشت. این دمکراسی می آید تا بقول این تکه از شعر شاملو بگوید: "ابلها مردا، عدوی تو نیستم من، انکار توام".

این واقعیت تاریخی، این نوع از سازماندهی طبقاتی، چنانچه انسان مبارز امروزه بخواهد در صف جنبش طبقاتی کارگری و کمونیستی قرار بگیرد، وظایفش دقیقاً و تماماً دعوت به هم پیوندی طبقاتی است برای این نیاز به لغو آنچه که کلیت نظام امتیاز دهندۀ سرمایه داری را در بر می گیرد.

مجدداً قابل یاد­آوری است، که در چنین سیستم و ساختاری طبقه کارگر و جنبش کمونیستی نیاز به هیچ والا مقامی تحت عنوان "پیشگام و پیشاهنگ" و "روشنفکر پرولتاریا"یی ندارد. اگر چنین رده بندی­هایی هنوز هم جا و موضوعیتی برای طرح داشته باشند، یقیناً همان احزاب برازنده چنین تقسیم پست­ و موقعیت­هایی هستند، که تا کنون هم با همین نوع از دمکراسی و درک و دریافت به پیش تاخته و سد راه جنبش طبقاتی کارگران و کمونیسم بوده­اند.

اما جنبش شورایی کارگران تنها و تنها نیاز به همگامی، همفکری و دیالوگ متشکل طبقاتی در مبارزۀ تاریخی­ بر علیه کلیت نظام جهانی سرمایه­داری دارد.


هیچ نظری موجود نیست: